صفحه نخست

چندرسانه

اینفوگرافیک

عکس

رئیس قوه قضاییه

حقوق و قضا

حقوق بشر

حوادث- انتظامی و آسیب های اجتماعی

جامعه

سیاست

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین الملل- جهان

فضای مجازی

مجله حقوقی

قضایی

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

صفحات داخلی

«دوران کوران» منتشر شد/اثری برای پاسداشت مقام مدافعان سلامت

۳۱ تير ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۰:۵۷
کد خبر: ۶۳۹۴۸۶
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
«دوران کوران» رمانی است عاشقانه و اجتماعی در بستر روزگار کرونایی، در طول مطالعه‌ کتاب، به روایت‌هایی حقیقی از کادر درمان و فضای بیمارستان‌ها برمی‌خوریم که با تخیل تلفیق شده‌اند تا یک ملودرام کم‌نظیر رقم بخورد.

- کتاب «دوران کوران»، از شب و روز‌هایی می‌گوید که ما از آن‌ها بی‌خبریم! این کتاب را بخوانید و بعد از آن، هرچه می‌توانید رعایت نکنید...

«دوران کوران»، رمانی است عاشقانه و اجتماعی در بستر روزگار کرونایی. در طول مطالعه‌ کتاب، به روایت‌هایی حقیقی از کادر درمان و فضای بیمارستان‌ها برمی‌خوریم که با تخیل تلفیق شده‌اند تا یک ملودرام کم‌نظیر رقم بخورد.

سید حسام الدین رایگانی که پیش از این، کتاب ایهام را به نگارش درآورده است، این بار با حضور در بیمارستان‌های مسیح دانشوری، بعثت و بقیه‌الله، و با گفتگو با کادر درمانی اعم از پزشکان و پرستاران، سعی بر خلق داستانی تلفیقی داشته که بر مبنای مسائل روز، مخصوصا بیماری کرونا باشد. کتاب در بستر دو ماه ابتدایی شیوع ویروس کرونا به نگارش درآمده.

«دوران کوران» در راستای قدردانی از زحمات کادر درمانی کشور و تولید آثار ادبی مرتبط با مسائل روز به رشته تحریر در آمده است.

انتشارات کتابستان کتاب «دوران کوران» رادر ۳۱۳صفحه‌ با قیمت ۴۵هزار تومان روانه بازار نشر کرده‌ است.

در برشی از کتاب آمده است: مردی جلو می‌آید. دست مادرش را گرفته، یک کوله روی دوشش، یک ساک بزرگ هم به دستش. چهره‌اش سوخته از آفتاب و لبانش ترک خورده از تشنگی. به یزدی می‌گوید:
- مادرم نفس نداره...
نگاه می‌کنم به اکسیژن خونش. مانده روی 65 درصد و بالاتر هم نمی‌آید. سی‌تی اسکنش را به دست یزدی می‌دهد. دنبال یک نقطه‌ی سیاهِ سالم می‌گردیم که نیست! رازقی می‌پرسد:
- از کجا اومدی؟!
- از خوزستان اومدم.
- این همه راه اومدی که فقط بیای حافظی؟! همونجا می‌موندی یه کاری برات بکنن دیگه! اینجا دیگه پذیرش نداریم...
مرد ساکش را روی زمین می‌گذارد و با لحن ملتمسانه‌ای می‌گوید:
- اونجا محشر کبری‌ست آقای دکتر خبر ندارین... یه دونه تخت هم ندارن...
- خبر دارم... به خدا زبونمون مو دراورد انقدر گفتیم رعایت کنین...
مادرش بریده بریده به حرف می‌آید و می‌گوید:
- من شوهرمو دادم برای این مملکت. برادرمو دادم برای این مردم. هنوزم روی دیوارای خونه‌م جای گلوله‌ست! یه کاری برام بکنین...
رازقی رویش را به‌سمت مرد برمی‌گرداند و می‌گوید:
- به خدا کاری ازم برنمیاد... تخت نداریم... مادرتو سوار ماشین کن، برو تمام بیمارستانا رو بگرد تا یه تخت پیدا کنی...
- ماشین نداریم... یه راست از ترمینال اومدیم... کجا ببرمش با این حالش؟

رویم را برمی‌گردانم تا کسی بغضم را نبیند.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *