صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

فراخوان رئیس عدلیه به اصحاب رسانه

صفحات داخلی

صلحی که هرگز نور را نمی‌بیند؛ بازاندیشی سراب صلح در فلسطین

۱۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۳:۴۸
کد خبر: ۴۸۶۵۵۰۰
دسته بندی‌: حقوق بشر ، عمومی
تلاش‌‎ها و طرح‌های ادعایی غرب برای ایجاد صلح در غزه مانند آنچه دونالد ترامپ به‌تازگی ارائه کرده است، با هدف ایجاد صلح نبوده و تا زمانی که به علل ریشه‌ای بحران و پایان دادن به اشغالگری رژیم صهیونیستی پرداخته نشود، این تلاش‌ها تنها برای فریب افکار عمومی خواهد بود.

دنیای امروز، اصطلاح «صلح» بیش از هر زمان دیگری مطرح می‌شود و با این حال به نظر می‌رسد که وزن واقعی خود را از دست داده است.

سران جهان، کشورهای بزرگ و رسانه‌های خبری همچنان در مورد این «فرآیند صلح» صحبت می‌کنند، اما آنچه در واقع در عمل می‌بینیم اغلب خشونتی است که به شکلی آراسته‌تر و نهادینه‌تر جلوه داده شده است.

وضعیت غزه واقعا این پیچش تاریخی عجیب را برجسته می‌کند؛ جایی که توقف جنگ در واقع هیچ صلح واقعی را آغاز نمی‌کند و هر آتش‌بس فقط یک وقفه کوتاه در چیزی است که به نظر می‌رسد یک حلقه بی‌پایان از درد و سختی است.

صلح واقعی فراتر از خاموش کردن سلاح‌ها و بمب‌ها است؛ این به معنای تغییر نحوه توزیع قدرت، بازگرداندن حقوق اساسی بشر و اطمینان از وجود آزادی سیاسی واقعی است.

به گزارش میدل‌‎ایست مانیتور، بخش اول این توهم در نحوه‌ صحبت دیپلماسی جهانی در مورد مسائل نمایان می‌شود؛ روایتی که جنگ را چیزی موقتی، مانند طوفانی که می‌گذرد، و صلح را به‌عنوان حالت پیش‌فرضی که به‌طور طبیعی اتفاق می‌افتد، می‌بیند. اما این امر را نادیده می‌گیرد که چگونه خشونت در خود سیستم ریشه دوانده است.

سال‌هاست که غزه نه یک منطقه‌ جنگی، بلکه میدانی برای آزمایش کنترل، محاصره و مدیریت بحران‌ها بوده است؛ وقتی سران جهان در مورد «بازگرداندن آرامش» صحبت می‌کنند، در واقع به حفظ این وضعیت متزلزل و ناعادلانه رأی مثبت می‌دهند.

در این طرز فکر، فلسطینی‌ها دیگر افراد واقعی با صدای سیاسی نیستند و فقط به اعدادی در برخی گزارش‌های کمک‌رسانی تبدیل می‌شوند؛ بنابراین، صلح به معنای تولد آزادی نیست؛ بلکه بیشتر شبیه ایجاد مکث در هرگونه مقاومتی است و این مکث فقط تا زمانی ادامه می‌یابد که خشونت دوباره افزایش یابد.

لایه‌ دوم این فریب به پویایی قدرت در منطقه گره خورده است؛ رویکرد رژیم صهیونیستی به امنیت، با حمایت کامل کشورهای غربی، سیستمی را ایجاد کرده است که در آن صلح اساسا به معنای تسلیم شدن و سازگاری با زندگی تحت اشغال است.

در این وضعیت، هرگونه تلاشی برای تغییر نحوه عملکرد قدرت، فورا به عنوان افراط‌گرایی یا تهدیدی برای امنیت برچسب‌گذاری می‌شود. این نوع صلح براساس انصاف بنا نشده است؛ همه چیز در مورد حفظ کنترل است.

هر بار که غزه پس از یک دور تخریب بازسازی می‌شود، واقعا در مورد بازگرداندن زندگی نیست، بلکه در مورد بازسازی همان وابستگی‌هایی است که زنجیره‌های سیاسی و اقتصادی را در جای خود نگه می‌دارند. صلح، در این مورد، به ابزاری برای اجرای نظم سیاسی تبدیل می‌شود.

زاویه سوم این آشفتگی، بازیگران بزرگ جهانی و کسانی را شامل می‌شود که ادعا می‌کنند واسطه‌های بی‌طرف در روند صلح هستند؛ آمریکا، اتحادیه اروپا و نهادهای مختلف بین‌المللی پرچم بی‌طرفی دیپلماتیک را تکان می‌دهند، اما در واقعیت، آنها فقط یک تعادل قدرت نامتوازن را تقویت می‌کنند، آنها مدام شعارهایی مانند«دو دولت در کنار هم زندگی کنند» سر می‌دهند، اما بدون هیچ انگیزه واقعی برای پایان دادن به اشغال، صلح را به این تلاش بی‌پایان و بی‌معنی تبدیل کرده‌اند.

هر چیزی که واقعا عدالت را در مرکز قرار دهد، به‌سرعت به حاشیه رانده می‌شود؛ بی‌طرف بودن در جهانی که از قبل نامتوازن است، فقط اوضاع را همان‌طور که است نگه‎می‌دارد؛ بنابراین، صلح، وقتی از طرف قدرتمندان محافظت می‌شود، در نهایت چیزی جز ظلم در لباس مبدل نیست.

جنبه چهارم به جنبه اخلاقی و انسانی بحران می‌پردازد؛ در غزه، زندگی روزمره به چیزی تبدیل شده است که فقط برای گذراندن زندگی است، جایی که سیاست بر انسانیت واقعی سایه می‌اندازد. کمک از سراسر جهان در ظاهر مانند یک عمل مهربانانه به نظر می‌رسد، اما اغلب فقط نابرابری‌ها را حفظ می‌کند و مردم را متکی نگه می‌دارد.

این امر صلح را به چیزی تزئینی تبدیل می‌کند، کلمه‌ای فانتزی که بدون عدالت و احترام واقعی، فقط خشونتی است که در زبانی زیباتر بسته‌بندی شده است. تا زمانی که فلسطینی‌ها حاکمیت، آزادی و امنیت خود را حفظ نکنند، هیچ معامله یا توافقی نمی‌تواند واقعاً صلح محسوب شود.

با نگاهی از دریچه‌ نظری، این وضعیت چیزی است که صلح منفی نامیده می‌شود؛ جایی که خشونت آشکار برای مدتی متوقف می‌شود، اما سیستم‌های زیربنایی که ظلم و ستم را ایجاد می‌کنند، دست‌نخورده باقی می‌مانند.

از طرف دیگر، صلح مثبت، خواستار بازسازی عدالت، تقسیم قدرت به‌طور مساوی‌تر و به رسمیت شناختن یکدیگر به‎عنوان افراد برابر است؛ اما جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم در آن حالت منفی گیر کرده است.

آنچه در غزه می‌گذرد، اساسا بازآفرینی مداوم یک سیستم ناعادلانه است، جایی که امنیت یک طرف به قیمت نابودی جان‌های طرف دیگر تمام می‌شود. در این بده‌بستان، عدالت به خاطر صلح قربانی می‌شود، اما صلح بدون عدالت فقط به راه دیگری برای آسیب رساندن تبدیل می‌شود.

عنصر پنجم به بحران بزرگ‌تری در مدیریت جهان اشاره دارد؛ قدرت‌های بزرگ دیگر قصد پایان دادن به جنگ‌ها را ندارند؛ آنها بیشتر علاقه‌مند به قابل مدیریت و قابل پیش‌بینی نگه‌داشتن جنگ‌ها هستند. تمام آن میانجیگری‌ها، اجلاس‌ها و معاملات کوتاه‌مدت به بستری برای چانه‌زنی بر سر نفوذ تبدیل شده‌اند، نه برای ایجاد صلح.

در بحث سیاست بین‌الملل، صلح به نوعی ارز نمادین تبدیل شده است که به خاطر ظاهرش در تیترها ارزش‌گذاری می‌شود، نه به خاطر کاری که برای کرامت مردم انجام می‌دهد. در این فضا، مطرح کردن عدالت به‌عنوان آرمان‌گرایی رویایی نادیده گرفته می‌شود، در حالی که «واقع‌گرایی» امور جهانی به پذیرش وضعیتی خلاصه می‌شود که خشونت را پشت لبخندهای دیپلماتیک پنهان می‌کند.

در این پس‌زمینه، بازگشت دونالد ترامپ به صحنه جهانی، بحث‌های تازه‌ای را در مورد جایگاه آمریکا در خاورمیانه برانگیخته است؛ «طرح صلح» ۲۰ ماده‌ای او برای غزه، که قرار است از طریق معاملات اقتصادی و اقدام‌های امنیتی ثبات را به ارمغان بیاورد، واقعا ایده جدیدی نیست و فقط بازیافت همان رویکرد قدیمی «مدیریت بحران از بالا به پایین» است.

اگر بدون درک واقعی از تاریخ اشغال یا تعهد محکم به عدالت، به پیش برده شود، فقط می‌تواند عدم تعادل فعلی را زنده نگه دارد؛ صلحی که از موضع قدرت تحمیل شود، در واقع فقط یک سکوت اجباری است. تا زمانی که فلسطینی‌ها از حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت خود محروم باشند، هیچ طرحی، حتی طرحی با مُهر واشنگتن، نمی‌تواند به صلح پایدار منجر شود.

در نهایت، وضعیت غزه نشان می‌دهد که چگونه سیستم جهانی در اجرای عدالت شکست خورده است؛ آن دسته از سازمان‌های بین‌المللی که به نام صلح و حقوق بشر تأسیس شده‌اند، اکنون در مواجهه با مبارزه فلسطینی‌ها سکوت کرده‌اند.

این سکوت از روی ندانستن نیست؛ بلکه یک انتخاب حساب‌شده است؛ در جهانی که منطق قدرت بر اخلاق غلبه کرده است، صلح به یک کالای قابل معامله در سیاست تبدیل شده است. بنابراین انتقاد از صلح در غزه به معنای انتقاد از کل ساختار بین‌المللی است که عدالت را به حاشیه رانده و انسانیت را به ابزاری تبدیل کرده است.

صلح واقعی در فلسطین از راه حل‌های سریع یا پیمان‌های موقت حاصل نمی‌شود؛ بلکه به برداشتی کاملا جدید از معنای عدالت نیاز دارد؛ تا زمانی که جهان به جای پرداختن به علل ریشه‌ای ظلم و ستم، به حل بحران‌ها بسنده کند، فقط به چرخاندن همان چرخ خشونت ادامه خواهد داد.

آتش‌بس و مذاکرات سطحی ممکن است لحظه‌ای از آرامش را فراهم کنند، اما صلح ایجاد نمی‌کنند؛ صلح پایدار مستلزم بازگشت به ارزش‌های اساسی انسانی، احترام به حق تعیین سرنوشت و پایان دادن به اشغال است، ایده‌هایی که به نظر می‌رسد نظم جهانی فعلی عمدا آنها را محو می‌کند.

حقیقت اصلی این است؛ صلح نمی‌تواند فقط خاموش شدن سلاح‌ها باشد؛ بلکه باید از عدالت سرچشمه بگیرد. تنها زمانی که فلسطینی‌ها بتوانند آزادانه در سرزمین خود زندگی کنند، کلمه صلح بدون هیچ طعنه و کنایه‌ای، حقیقت خواهد یافت.

تا آن روز، هر صلحی که از طرف قدرتمندان تحمیل می‌شود، تنها خشونتی است که نقاب دیگری به چهره دارد.

انتهای پیام/ 



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *