صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

فراخوان رئیس عدلیه به اصحاب رسانه

صفحات داخلی

خاطرات خواندنی یک خلبان اف ۴ در کتیبه‌ای برآسمان

۰۶ آبان ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۰:۰۱
کد خبر: ۴۶۳۲۴۲
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
کتاب "کتیبه‌ای برآسمان" به خاطرات سرتیپ ۲ خلبان اکبر صیاد بورانی خلبان اف ۴ اختصاص دارد که در چهارمین روز از شروع جنگ تحمیلی در حوالی سرپل ذهاب هدف موشک دشمن قرار می‌گیرد و به اسارت عراقی‌ها درمی‌آید.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ؛ کتاب "کتیبه‌ای برآسمان" به خاطرات سرتیپ ۲ خلبان اکبر صیاد بورانی خلبان اف ۴ اختصاص دارد که در چهارمین روز از شروع جنگ تحمیلی در حوالی سرپل ذهاب هدف موشک دشمن قرار می‌گیرد و به اسارت عراقی‌ها درمی‌آید.

"کتیبه‌ای بر آسمان" خاطرات زنده‌یاد امیر خلبان اکبر صیاد بورانی است که دوره خلبانی اف ۴ را در زمان رژیم گذشته در کشور آمریکا گذرانده بود. او با آغاز جنگ تحمیلی اهداف نظامی و اقتصادی کشور عراق را طی چندین پرواز متوالی مورد هدف قرار داد و در یکی از این پرواز‌ها در سال ۱۳۵۹ هواپیمایش مورد اصابت موشک‌های دشمن قرار گرفت و سقوط کرد.

صیاد بورانی بیش از ۱۰ سال از عمر خود را در اردوگاه‌های رژیم بعثی سپری کرد. مصاحبه و نگارش این اثر را میرعمادالدین فیاضی برعهده داشت.

در بخشی از این کتاب آمده است: حساب کردم این مأموریت آن‏قدر طولانی نیست که بنزین کم بیاورم. با خودم گفتم: فوقش می‏‏روم پایگاه کرمانشاه می‏‌نشینم. رفتم به ‏طرفِ تَنگابِ‏نو. از مرز رد شدم و هدف‏‌ها را پیدا کردم. شیرجه رفتم و یکی‏‌یکی زدمشان. موقع برگشت، موشک‏‌های سام‏‏‏ ـ. ٦ عراقی فعال شدند. موشک اول را که دیدم، شاخ ‏به ‏شاخ رفتم به‏‌سمتش. به سی‏متری‌اش که رسیدم، ناگهان به‏ سمتِ چپ مانور کردم. مانورم به‏‌قدری شدید بود که در اثر فشارِ جی "بِلَک اُوت" شدم (چشمم سیاه شد) و جایی را ندیدم. نزدیک زمین بودیم، حواسم بود هواپیما را کمی بکشم بالا و ارتفاع بگیرم تا حالم سرِ جا بیاید و دوباره موقعیتم را پیدا کنم. وقتی رفتم بالا سرعتم کم شد. از موشک اول فرار کردم و ندیدم موشک‌‏های دوم و سوم در راه‏‌اند. یکی از‏ موشک‌ها خورد به دُمِ هواپیما. هواپیما ناگهان تکان شدیدی خورد و شوکی به ما وارد شد. علی ناله‏‏ کرد و چشمم سیاهی رفت.

وقتی توانستم ببینم، از نظرِ حسی درگیر پیدا کردن موقعیتم شدم. هواپیما بالا می‏‏رفت و سرعتم کم می‏شد. سرِ هواپیما به‏سمتِ سرپل‌‏ذهاب بود. ‏باید به آن سرعت می‏دادم که جان بگیرد تا از معرکه فرار کنم. اما موتورِ سمتِ راست آتش گرفته بود. اینستِرومِنت‌ها و چراغ‏های هشداردهنده‏ روشن شده بودند. به‏ قول خلبان‏‌ها، کابین چراغانی بود. فوری موتوری را که آتش گرفته‏ بود خاموش کردم. بعد، آتشی که از زیرِ بدنه بیرون می‏زد خاموش شد، ولی چراغ‏‌های هشداردهنده هنوز روشن بود.

موتورِ سالم نیمه ‏جان کار می‏کرد. ترکش خورده بود و نقص فنی داشت. با خودم گفتم: خدا را شکر هواپیما سمت ایران است. تا جایی که می‏توانم، خودم را به سرپل‏‌ذهاب می‏رسانم که اگر خواستیم بپریم بیرون، داخل ایران بپریم. روی منطقه‌ای پرواز می‏کردیم که گندم‏زار بود و درخت و درختچه داشت. هواپیما رو به زمین زاویه‏‌ای سی‏ ‏درجه پیدا کرده بود و به‏‌آرامی داشتیم ارتفاع کم می‏کردیم.

دیگر چیزی در کنترلم نبود. یک لحظه فکر کردم اگر از این فرصت استفاده نکنیم و نپریم بیرون، هواپیما به زمین می‏خورد. هرچه‏ بصیرت را صدا کردم: علی، علی، ‏ بپر بیرون، جواب نداد. هرچه‏ به زمین نزدیک می‏شدیم، درخت‏‌ها درشت‏تر می‏شدند. دیگر فرصتی نداشتم کاری بکنم. شروع کردم به عملیات ایجِکت. دستگیره را کشیدم. صدا‌هایی آمد. فهمیدم کمکم رفته، اما خودم نشسته‏‌ام و هواپیما می‏رود توی درخت‏‌ها. شروع کردم به فعالیت دیگری. باید فرصت می‏دادم هواپیما برای ایجکت کارهایش را بکند. این‏ فعالیت‏‌ها در مجموع ۳۹/٠ ثانیه طول می‏کشد و به یک چشم به‏ هم ‏زدن کار‌ها انجام می‏‌شود. ولی همین زمان کوتاه برایم طولانی به‌‏نظر ‏می‏‌رسید. تسلیم مرگ شده بودم و برایم همه چیز تمام شده بود. بی‏‌اختیار همه زندگی‏‌ام جلوی چشمم آمد. ناخودآگاه گفتم: خدایا، دارم می‏روم و کاری برای آن دنیا نکرده‌‏ام.» همان‏ موقع کاناپه باز شد. هوایی به صورتم خورد و بی‏هوش شدم.

گفتنی است زنده‌یاد صیاد بورانی پس از طی یک دوره بیماری درخردادماه سال ۱۳۹۳ جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.


برچسب ها: معرفی کتاب

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *