دربست در خدمتم

16:23 - 04 فروردين 1402
کد خبر: ۴۷۰۴۷۹۷
دربست در خدمتم
کتاب «جان به لب» مجموعه‌ای از ۳۵ داستان کوتاه واقعی است که تلاش دارد اندکی از پشت پرده‌ها و ماجرا‌های قضات و متهمان را با زبان شیرین داستان روایت کند.

خبرگزاری میزان – کتاب «جان به لب» مجموعه داستان‌های قضاتی است که برای تحقق عدل و اجرای عدالت، نکاتی ارزنده را برای مخاطب بیان می‌کند. این کتاب نگاهی متفاوت دارد به پرونده‌های قضایی با محوریت و نقش‌آفرینی قضات که در مسیر صدور یک حکم، داستان‌هایی که علاوه بر انتقال تجربه اطلاعاتی ارزنده را در اختیار خوانندگان قرار داده و بر پایه مستندات شکل گرفته است.

نگارنده کتاب سعید زارع‌بیگی روایت جان به لب شدن متهمان در صدور حکم را وجه تمایز دیگر این کتاب می‌داند.

تنوع خاطرات اعم از جنایی، موادمخدر، خانواده و … با هدف آشنایی مخاطب با گونه‌های متنوع پرونده‌ها و سختی کار در دستگاه قضا از دیگر ویژگی‌های این کتاب است.

وی تاکید دارد که کتاب «جان به لب» روایت‌کننده نقش قضات در تحقق عدالت در جامعه است که سعی شده در طراحی این کتاب از جلوه‌های هنری، روایی و ابتکاری استفاده شود تا در مخاطب اثرگذار باشد.

در ادامه داستان « گنده‌لات» از کتاب «جان به لب» انتخاب و برای مطالعه در نظر گرفته شده است.

 

گنده‌لات

بر اساس خاطره‌ای از حمید محمودزاده بابکی

اول که دیدمش، نشناختمش. بعد که خودش را معرفی کرد و شناختمش، ترسیدم؛ ترس و وحشت از متهمی زندان رفته، برای تلافی و انتقام از قاضی.

سرباز دادگستری آمد و گفت: «یه نفر کارتون داره. اجازه می‌دین بیاد داخل؟»

جواب دادم: «مانعی نداره.»

اول از همه، تسبیح قرمز و دانه درشتش که در کنار مابقی لباس‌هایش زار می‌زد، خورد به چشمم. جوانی بود با قدی بلند که گشادی لباس سفیدش جلوه تنومندی اندامش را گرفته بود. لباسش را انداخته بود روی شلوار گشاد پارچه‌ای. همه دکمه‌های لباس را بسته بود، حتی همان دکمه زیرگلو که با بستنش احساس خفگی به آدم دست می‌دهد.

- رخصت هست بشینم؟

- بفرمایین بشینین آقا.

از حرفم خنده‌اش گرفت. نشست و یکی از دستانش را آورد مقابل لب‌ها و محاسن پرپشت و بلندش تا خنده‌اش را از من پنهان کند، ولی شانه‌هایش هنوز از خنده می‌لرزیدند. نشناخته بودمش. پرسیدم: «ببخشین، شما رو به جا نیاوردم. امکان داره خودتون و معرفی کنین؟»

دست از مقابل لب‌ها برداشت و با لبخندی که بر لب‌هایش مانده بود، گفت: «همین کلومت بود که من و جادو کرد. ساحری به مولا جناب قاضی!»

از حرف‌هایش متعجب و بدگمان شده بودم. ادامه داد: «یقیناً می‌شناسی منو. منم بابا، همون که حکم حبسم و صادر کردی؛ گنده‌لات شهر خاتم.»

این را که شنیدم، ذهنم پر کشید به دو سال پیش. یاد ماجرای سرکرده اوباش محل افتادم. یادم آمد که دوباره دعوای جانانه‌ای راه انداخته بود و این بار پرونده‌اش افتاده بود دست من. چهره لاتی آن دورانش را که با تیپ مذهبی الانش مقایسه کردم، نزدیک بود پقی بزنم به خنده، اما یک باره چیزی به ذهنم آمد و تمام بدنم لرزید. در خاطرم آمد که کار متهم به یک سال حبس و پرداخت دیه کشیده شده بود. شصتم خبردار شد که شاید برای تسویه حساب آمده باشد. چهره‌اش را هم لابد برای رد گم کنی تغییر داده بود. با سابقه‌ای که از او سراغ داشتم، خودم را گنجشکی دیدم در برابر یک افعی زخم خورده.

- در خدمتم عزیز، چه کاری از دستم برمی‌آید؟

- شما که هر کاری از دستت براومد کردی. نوبتی هم که باشه نوبت ماست.

به زحمت، آب دهانم را قورت دادم. سعی کردم چیزی از هراسم در صورت و رفتارم نمایان نشود. گفتم: «کار من از روی دلخوشی و هوس که نبوده جناب. وظیفه من اینه که حکم بدم بر اساس قانون، همین.»

- اینجا نیومدم بابت قانون حرف بشنفم. اصلا بذار این طوری بگم: اینجا اومدنم به خاطر زندون و حبس نیست، به خاطر دادگاهه، همون دادگاهی که دو سال پیش، شما قاضیش بودین.

به اضطراب و وحشتم ابهام سنگینی هم اضافه شد.

- متوجه منظورتون نمی‌شم. اگه اشتباهی از من توی دادگاه سر زده. بفرمایین، می‌شنوم.

ابروهایش را جمع کرد و با تندی گفت: «قاضی جون، شما هم توهم زدیا. اشتباه کدومه؟ اتفاقا اومدم اینجا برای تشکر، تشکر از مرامت.»

حرف‌هایش، جز طعنه و کنایه، برداشت دیگری برایم نداشت. تشکر بابت یک سال زندان؟ بابت یک سال دربه‌دری و درماندگی از پرداخت دیه و هزار تا مشکل؟

بعد از این کلام، بلند شد و ایستاد. دست پیش برد تا از جیب شلوار چیزی در بیاورد. در ذهنم تصویری اشیایی را مرور کردم که می‌پنداشتم توی جیبش باشد: چاقوی ضامن‌دار، زنجیر یزدی، پنجه‌بکس و… خواستم کلمه «سرباز» را با تمام زور حنجره فریاد بزنم که همان لحظه تکه کاغذی را درآورد. آمد جلو و گذاشت روی میز.

- شما دو کلمه حرف حساب زدی و زندگی رو ریختی به هم. این شماره منه. تا آخر عمر، هر کاری داشتی، دربست در خدمتم.

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *