شهید ابراهیم هادی
از جبهه برمی‌گشتم، وقتی رسیدم میدان خراسان، دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه‌هایم از من پول می‌خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟
کد خبر: ۴۲۲۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۹

با ابراهیم به خانه دوستم رفتیم. به او گفتم: کسی را که باید از او تشکر کنی، آقا ابراهیم است نه من! چون من اصلاً آدمی نبودم که بتوانم کسی را هشت کیلومتر آن هم در کوه با خودم عقب بیاورم.
کد خبر: ۴۲۲۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸

هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می‌کرد و هرطور شده مشکلش را حل می‌کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می‌ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!
کد خبر: ۴۲۲۲۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۷

ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و در حالی‌که دستش را با عصبانیت تکان می‌داد گفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی‌شه. همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه.
کد خبر: ۴۲۲۲۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۶

چند شب قبل، دخترم در خواب این شهید را می‌بینه! شهید هادی به دخترم می‌گوید: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام می‌کنی من جوابت رو می‌دم! برای تو هم دعا می‌کنم که با این سن کم، اینقدر حجابت را خوب رعایت می‌کنی. حالا دخترم از من می‌پرسه: این شهید هادی کیه؟ قبرش کجاست؟
کد خبر: ۴۲۱۳۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۵

به سختی ما رو جمع کرد. تو گرگ و میش هوا ما رو آورد عقب. توی راه رسیدیم به یک کانال، کف کانال پر از لجن و ... بود، عرض کانال هم زیاد بود. ابراهیم رفت دو تا برانکارد آورد و با آنها چیزی شبیه پل درست کرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
کد خبر: ۴۲۱۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۴

هر چه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم. او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد. به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد! برخی از بچه ها از این کار ناراحت شدند اما ابراهیم گفت: آنها مهمان ما هستند.
کد خبر: ۴۲۱۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۳

خیلی دوست دارم شهید بشم. اما خوشکل‌ترین شهادت رو می‌خوام! اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشکل‌ترین شهادته.
کد خبر: ۴۲۱۳۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲

نیمه‌های شب دوباره ابراهیم را دیدم؛ گفت: عنایت مولا رو دیدی؟ فقط یه الله اکبر احتیاج بود تا دشمن فرار کنه.
کد خبر: ۴۲۰۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۱

زیاد دنبال ابراهیم نگردید! او می‌خواست گمنام باشد. بعید است پیدایش کنید. ابراهیم در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد.
کد خبر: ۴۲۰۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱

جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود. شلوار کردی پاش بود. عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت.
کد خبر: ۴۲۰۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۰

ابراهیم به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید برای همین الگویی برای تمام دوستان بود.
کد خبر: ۴۲۰۳۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹

تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری،‌ چرا همان کار اشتباه را انجام می دی؟ اگر هر کسی به دنبال ناموس دیگری باشد جامعه از هم می پاشد و سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
کد خبر: ۴۱۹۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۷

هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود. یکدفعه دو تانک عراقی به سمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار کردند. ابراهیم با سرعت به سمت یکی از آنها دوید.
کد خبر: ۴۱۷۹۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵

مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه‌های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه‌ها توی دست امام حسین (ع) قرار بگیره مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.
کد خبر: ۴۱۷۹۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۴

ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. چندین عمل جراحی روی ابراهیم انجام شد و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدنش خارج کردند.
کد خبر: ۴۱۷۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳

من سخت‌ترین و مهمترین دوره‌های نظامی را در داخل و خارج از کشور گذرانده ام، اما کسانی بودند و هستند که تمام آموخته‌های من را زیر سوال بردند.
کد خبر: ۴۱۷۰۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۲

یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقی‌ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد! با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد!
کد خبر: ۴۱۷۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۱

یکی از عملیات‌های مهم غرب کشور به پایان رسید. پس از هماهنگی، بیشتر رزمندگان به زیارت حضرت امام رفتند. با وجود اینکه ابراهیم درآن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد.
کد خبر: ۴۱۷۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۰

به ابراهیم نگاه کردم. دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد. می توانسم فکرش را بخوانم. گم‌شده‌اش را پیدا کرده بود. «گمنامی!»
کد خبر: ۴۱۶۹۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹