قبرستان ابن بابویه خفتگانی از تاریخ معاصر دارد

10:40 - 23 فروردين 1396
کد خبر: ۲۹۷۸۱۵
راه طولانی است. باید چند کیلومتری راه را از مرکز تهران بکوبی تا خود را به پایین‌ترین نقطه تهران برسانی؛ اینجا تاریخ خفته است.
خفتگانی در تاریخ معاصر
به نقل از روزنامه ابتکار، راه طولانی است. باید چند کیلومتری راه را از مرکز تهران بکوبی تا خود را به پایین‌ترین نقطه تهران برسانی؛ اینجا تاریخ خفته است. نرسیده به کوه‌های بی‌بی شهربانو و کمی آن طرف‌تر از جایی که گنبد طلایی حرم شاه عبدالعظیم پیداست. جایی در تاریخی‌ترین منطقه تهران؛ «قبرستان ابن بابویه»
 
عده‌ای آمده‌اند برای دفن میتشان، سیاه پوشیده‌اند، گل به دست و اشک بر چشم بر سر مزاری نشسته‌اند. بالای سر قبرهای مردگانی که به تازگی دفن شده‌اند فانوس نفتی روشن است و عده‌ای ایستاده‌اند و فاتحه می‌خوانند و اغلبشان خیرات می‌دهند. عده‌ای دیگر آمده‌اند برای زیارت، زیارت شیخ صدوق، زیارت کسی که نام گورستان برگرفته از نام اوست. «محمد بن بابُویه» یکی از فقها و دانشمندان شیعه. ابن بابویه یک گورستان است اما برای کسانی که به جست‌وجوی تاریخ به اینجا آمده‌اند، گورستان هم می‌تواند یک موزه باشد؛ «یک موزه اموات»
 
یک یک قبرهایش دیدنی است. قبرهایی که گرچه نام و نشان مالکانش در تاریخ نیامده اما تاریخ فوتشان، نگاره‌ها و شعرهای روی سنگشان یا نام‌های خانوادگی با پسوند قجریشان برایت دیدنی است اما آنچه که گردش در این گورستان را جذاب‌تر می‌کند روایت‌های «رمضان» است. آنها که زیاد به ابن بابویه می‌روند می‌شناسندش. البته طولی نمی‌کشد که تازه واردها هم او را می‌شناسند. رمضان اخوانی، گور کنی است که داستان یک یک قبرها را می‌داند. مثل یک راهنمای تور هر روز آنهایی که به سراغ این قبرستان می‌آیند را هدایت می‌کند. برایشان از قبرها می‌گوید و از خاطراتش. «قبری‌ها» عنوانی است که او به گردشگران قبرستان ابن بابویه داده است.
 
از رمضان درباره خودش می‌پرسم و از شروع کارش در این قبرستان تاریخی. می‌گوید: پدرم 18 ساله بود که به قبرستان ابن بابویه آمد، برای مردگان قبر می‌کَند. 73 ساله بود که فوت کرد، همین دوسال پیش. وقتی فوت کرد برایش قبری در بهشت زهرا خریدیم و آنجا دفنش کردیم. از بچگی زیر دست پدر در قبرستان بزرگ شدم. برای مردگان قرآن می‌خواندم. بعدتر گورکنی کردم و قبر بزرگان ابن بابویه را یک به یک از بر شدم. 18 سالم بود که به خدمت سربازی رفتم. 21 سالم بود که ازدواج کردم. تمام عمرم را اینجا گذراندم و امروز 51 سالم است. یک پسر و یک دختر دارم. پسرم 25 ساله است و دخترم نزدیک 22 سال. هم سن و سال خود شما. پسرم معماری خوانده و دخترم مدیریت. همین جا امرار معاش می‌کنیم. نه بیمه دارم نه استخدامم. مردم کمکم می‌کنند. هر چه پول در می‌آورم خرج زن و بچه‌ام می‌کنم. شب عید مردم، همین‌هایی که من می‌برمشان سر قبرها، برنج و روغنی از خانه می‌آورند. می‌گوید: 12 ماه سال در قبرستانم. از اذان صبح به قبرستان می‌آیم، اذان ظهر برمی‌گردم خانه، یک لقمه غذا با زن و بچه‌ام می‌خورم و دوباره می‌آیم قبرستان تا اذان مغرب.
 
ما را اول از همه بر سر قبر میرزاده عشقی می‌برد. قبری برافراشته که نام و نشانی از شاعر نامدار ایرانی دارد. عکس خاک آلود میرزاده دور تا دور قبر است و یک سویش شعری از او بر روی سنگی سفید حکاکی شده است. حال امروز قبر عشقی با آنچه در عکس‌هایش دیده بودم متفاوت است. دور و برش گیاهان خودرو روییده، شعر حکاکی شده دیگر رنگ و روی گذشته را ندارد و خبری از سنگ نوشته‌های اشعارش نیست. رمضان شعری را که بر روی دیواره قبر میرزاده نوشته می‌خواند: خاکم بسر، زغصه بسر خاک اگر کنم، خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟ می‌گوید: 93 سال پیش فوت کرده است. شاعر مردمی بوده و شاه او را کشته است.
 
کمی‌ آن طرف طرف، مقبره فرمانفرمایان است. رمضان آن را نشان می‌دهد و می‌گوید سه برادر بودند در زمان قاجار که تهران را اداره می‌کردند. مقبره دختر مظفرالدین شاه قاجار هم اینجاست. به سکویی خاکی و خرابه اشاره می‌کند و می‌گوید خرابش کردند. ما را به سر مقبره شهدای 30 تیر می‌برد. مردگانی که یک به یک در کنارهم خفته‌اند و تنها برای آن که یادی از آنها باشد روی تخت سنگی شکسته با خطی شکسته، به رنگ قرمز نوشته‌اند «شهدای 30 تیر 1331». بالای سر قبر شهدای 30 تیر قبر دکتر فاطمی و خواهرش است. دو قبر متفاوت. روبه‌روی مزار شهدا سنگی است شکسته، روی زمین. رمضان می‌گوید: 27 سال پیش شکستندش. سنگ ایستاده نماد دکتر محمد مصدق بود. رویش از او تقدیر کرده بودند. زمان مرگ مصدق را کم به خاطر دارد. می‌گوید آن زمان بچه کوچکی بوده که خبر از دنیا نداشته اما همه اینها را در سینه جمع کرده است تا به هر کسی که به این قبرستان می‌آید بگوید.
 
شیخ رجبعلی خیاط هم کمی آن طرف‌تر خفته بود، در جوار شیخ حسین زاهد ‌استاد و معلمش. رمضان ما را به سر مزار محمد علی فروغی می‌برد. می‌گوید: وزیر رضا شاه بود، او بود که به شاه کمک کرد که به سلطنت برسد. اول با هم سرباز بودند و بعد از سلطنتش در مقام وزارت در کنارش بود.
 
قبرستان ابن بابویه خفتگانی از تاریخ معاصر دارد. حتی مقبره خانواده بنی صدر هم در این گورستان قرار دارد. رمضان می‌گوید: سید ابراهیم
 
بنی صدر، پدر اولین رئیس جمهور ایران اینجاست. خانواده‌ای همدانی که به تهران آمدند و حالا در اینجا مدفونند. در این قبرستان، 4 شهید موتلفه، شهید صفارهرندی، شهید بخارایی، حاج آقا مرشد چلویی بهترین کاسب تهران و خانواده دولت شاهی و مزار حاج آقا سید رضا دربندی عارف بزرگ هم در اینجا خفته‌اند.
 
کمی آن طرف‌تر قبری است. رویش گل‌ گذاشته‌اند. تمیز است و پیداست که هر روز با آب و گلاب می‌شویندش. رمضان می‌گوید: اینجا قبر بانو معصومه عزیزی بروجردی است، در سال 1340 فوت شده، یکی از آوازه‌خوانان بود. روزی آقایی تقریبا 90 ساله آمده بود و تعریف می‌کرد که این بانو طرفدار حقوق حیوانات بوده و اگر حیوانی را می‌دیده به آن پناه می‌داده. دست خیری هم داشته، اگر دختر و پسری نشان بودند و دستشان خالی بود که جشن ازدواجی به پا کنند کمکشان می‌کرده. 20 عروس و داماد را جمع می‌کرده و در یک سالن بزرگ برایشان عروسی می‌گرفته.
 
کفنش تازه بود
 
کمی آن سوتر در قبرستان ابن بابویه مزار کسی است که صدای اذانش از بچگی در گوشمان است؛ «موذن‌زاده اردبیلی». رمضان می‌گوید: پدرم خدابیامرز می‌گفت 11 سال پیش وقتی که پیکر آقای موذن‌زاده را به اینجا آوردند تا روی قبر پدرش به خاک بسپارند، قبر مرحوم موذن زاده بزرگ را که باز کرده و دیده که کفن و جسد او تازه است. انگار که همین دیروز او را به خاک سپردند.
 
آن سمت گورستان اما مقبره‌ای است متفاوت. به سبک و سیاق امروزی نزدیک‌تر است. انگار معماری با سبک جدید آن را ساخته. نه از ستون‌ها و گنبد خبری است و نه از کاشی‌های آبی تزئینی. اینجا آرامگاه غلامرضا تختی است. تاریخ مرگش به سال 1346 است و در گوشه‌ای از آرامگاهش مقام‌ها و مدال‌هایش بر تابلویی نوشته شده است. قبر سبز رنگی دارد که با آنچه که در عکس‌ها دیده‌ام متفاوت است. انگار چند باری شیشه مقبره را تعویض کرده‌‌اند. از رمضان می‌پرسم، می‌گویند بعد از اینکه تختی درگذشت چند نفری خودکشی کردند؟ سری تکان می‌دهد و تیز و بز ما را به بیرون از مقبره تختی هدایت می‌کند. دست راست، در کنار دیواره مقبره تختی سنگ قبری قرار دارد. رویش نوشته شده پرویز مافی نژاد، قهرمان بکس ایران، فرزند اسطوار رضاخان طلوع 1316 غروب 1346. دقیقا همان روزی که تختی فوت کرده است. می‌گوید: پیش‌تر‌ها مادر پیرش به سر مزارش می‌آمد اما دو سه سالی می‌شود که او هم دیگر نمی‌آید، گریه و زاری می‌‌کرد و می‌گفت پسرم به خاطر آقا تختی خودش را کشت، با هم خیلی رفیق بودند.
 
آخرین نقطه بازدید ما در آرامگاه 8 ستونی فردی است که صاحب تمام این گورستان است. قبر حاج آقا میرزا ابوالحسن طباطبایی معروف به حاج آقا جلوه. رمضان می‌گوید: همه زمین‌هایی که امروز این مردگان در اینجا آرام گرفته‌اند برای او بوده و او اینجا را وقف شیخ صدوق کرده است. آرامگاهش شبیه آرامگاه حافظ است. 8 ستون دارد و سقف گنبدی‌اش با کاشی تزئین شده است.
 
از پارک تا گورستان چند طبقه
 
قبرستان ابن بابویه سرنوشت پر فراز و نشیبی دارد. روزگاری از یاد رفته، گاهی خواسته‌اند که تغییر کاربریش دهند و حالا هم دوباره مردگان را در آن خاک می‌کنند. رمضان می‌گوید: قبلا می‌گفتند می‌خواهند این قبرستان پارک شود ولی بزرگان نگذاشتند. از سال 88 دوباره اجازه دفن را صادر کردند و هر هفته 4 تا 5 میت به برای دفن می‌آید. صبح یک نفر را به اینجا آوردند تا دفن کنند. پدر یک خانواده بود. از فرزندانش 32 میلیون تومان گرفته بودند تا پدرشان را بر روی قبر پدربزرگشان به خاک بسپارند.
 
می‌گوید: قبر سرخه‌ای چند روز پیش دو طبقه بود و امروز سه طبقه‌اش کردند. 20 روز پیش سنگ جدید برایش انداخنتند تا اسامی مردگانی که بر رویش آرام گرفته‌اند هم روی قبرش بنویسند. وقتی می‌پرسم سنگ قبلی را چه کردند؟ می‌گوید نمی‌دانم.
 
پسر علامه دهخدا دیگر به سر مزار پدرش نمی‌آید
 
از رمضان درباره بازماندگان این مردگان تاریخی می‌پرسم و او می‌گوید: خانواده‌های بسیاری از مردگان امروز نیستند که بر سر قبر مردگانشان بیایند. علامه دهخدا تا 2 سال پیش پسرش که پیرمردی 90 سال بود به اینجا می‌آمد. 2 سالی می‌شود که دیگر ندیدمش. نوه‌هایش هم که خارج رفته‌اند و دیگر کسی نیست که به سرغش بیاید. همه کسانی که می‌آیند و برای دهخدا فاتحه‌ای می‌فرستند، مردم عادیند. قبر خودش که عکسش بالای سرش است. بانو عذرا دهخدا همسرش را پایین پایش به خاک سپردند. دختر عمو پسر عمو بودند. خاندانش از عمو تا مادر بزرگ و پدر بزرگش در اینجا خاکند.
 
نمی‌گذارم خاک به قبرشان بیفتد
 
رمضان می‌گوید: کسی نمی‌تواند به این قبرها آسیب بزند و اهانت کند. مثل عقاب بالای سرشان هستم. سینه رمضان پر از تاریخ است. تاریخی که نخوانده اما بهتر از خیلی‌ها در سینه‌اش سپرده است. می‌گوید: کتاب نخواندم. پدرم گفته، هوادارن کسانی که به اینجا آمده‌اند برایم گفته اند. همه این قبرها روی سینه‌ام، روی مغزم نقش بسته است. می‌گوید خیلی شبها اینجا خوابیده‌ است. می‌پرسم نمی‌ترسد و می‌گوید: مرده‌ها که ترس ندارند. از زنده‌ها باید ترسید. من که زنده‌ام برای شما مزاحمت ایجاد می‌کنم اما مرده‌ای که دستش از دنیا کوتاه است چه مزاحمتی دارد جز آنکه فاتحه‌ای برایش بفرستی.

/

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.

برچسب ها: بهشت زهرا شهرری

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *