مقامت حماس؛ درهم تنیده با بافت سیاسی و اجتماعی فلسطین
در بحثهای مربوط به فلسطین، یکی از ادعاهای مکرر غربیها این است که «تروریسم» و «خشونت نظامی» بهطور خودکار هر بازیگری را از مشروعیت ساقط میکند.
چنین ادعای بیاساسی از نظر فکری و قانونی نادرست است؛ این امر اصول بنیادی حقوق بینالملل، حاکمیت و دموکراسی را که بهطور یکسان برای همه مردم اعمال میشود، از بین میبرد.
از این نظر، مورد حماس یک انحراف نیست، بلکه بازتابی از حق فلسطینیان برای مقاومت در برابر اشغال و درخواست خودمختاری است؛ هیچ قدرت خارجی حق اخلاقی یا قانونی برای وتو اراده فلسطینیان ندارد بهویژه دولتهایی که همان اشغالی را که مقاومت را ضروری میسازد، حفظ و مسلح کردهاند.
در قلب استدلال فلسطینیان، اصل خودمختاری نهفته است؛ ماده یک میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تأیید میکنند که همه مردم حق خودمختاری دارند و به آنها حق میدهد آزادانه وضعیت سیاسی خود را تعیین کنند و توسعه خود را دنبال کنند.
این امتیازی نیست که از طرف غرب اعطا شده باشد، بلکه حقی است که از طرف سازمان ملل بهعنوان سنگ بنای نظم بینالمللی به رسمیت شناخته شده است؛ قطعنامه ۳۲۳۶ مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۷۴ رسما حق مردم فلسطین را برای تعیین سرنوشت، استقلال ملی و حاکمیت به رسمیت شناخت.
قطعنامههای بعدی، مانند A/RES/۷۹/۱۶۳، همین حقیقت را تکرار کردند؛ اینکه مردم فلسطین حق غیرقابل انکاری برای تعیین سرنوشت خود، از جمله تأسیس دولت مستقل خود، دارند.
قطعنامه ۵۸/۲۹۲ سال ۲۰۰۴ پا را فراتر گذاشت و مجدداً تأکید کرد که سرزمینهای اشغالی فلسطین همچنان تحت اشغال خصمانه هستند و حاکمیت فقط متعلق به مردم فلسطین است.
اینها توجیهات اخلاقی نیستند؛ آنها اعلامیههای الزامآوری هستند که تعهداتی را بر اشغالگر و مسئولیتهایی را بر جامعه بینالمللی برای خودداری از دخالت تحمیل میکنند.
اگر حق تعیین سرنوشت معنایی داشته باشد، لزوماً مستلزم حق مقاومت در برابر انکار این حق است؛ اعلامیه روابط دوستانه که در سال ۱۹۷۰ از طرف مجمع عمومی سازمان ملل تصویب شد، تأیید میکند که مردم حق دارند در برابر «انقیاد، سلطه و استثمار بیگانگان» مقاومت کنند.
قطعنامه ۳۷/۴۳ سال ۱۹۸۲ در تأیید این اصل، بدون ابهام بود؛ از آن زمان، محققان حقوقی استدلال کردهاند که حق مقاومت، حقی چارهجویانه است و زمانی که روشهای مسالمتآمیز به نتیجه نرسیده و مردمی با انقیاد سیستماتیک مواجه هستند، به آن استناد میشود.
وقتی قدرتهای غربی از به رسمیت شناختن حکم خودداری کردند و در عوض تحریمهایی را اعمال کردند، ریاکاری اعتقاد ادعایی خود به انتخاب دموکراتیک را آشکار کردند؛ برای فلسطینیها، دموکراسی مشروط به تأیید غرب نیست، این بیانگر حاکمیت است و انکار این حاکمیت، انکار خود دموکراسی است.
جنبش مقاومت اسلامی حماس مدارس، بیمارستانها، شبکههای رفاهی و خیریههایی را اداره میکند که خلأ ناشی از اقتصادی را که با محاصره و اشغال خفه شده است، پر میکنند.
اینها شریانهای اجتماعی هستند که زندگی اجتماعی فلسطین از طریق آنها همچنان نفس میکشد.
درخواست نابودی حماس به معنای هدف قرار دادن نیروهای نظامی نیست، بلکه حمله به بافت جامعه فلسطین و اصرار بر این است که فقط یک جمعیت مطیع و آرام، شایسته مشروعیت بینالمللی است.
- بیشتر بخوانید:
- کارشناس مسائل بینالملل: صلح پایدار در غزه مستلزم حلوفصل سیاسی است
- آتشبس غزه نتیجه اراده مقاومت؛ رژیم صهیونیستی سابقه طولانی در نقض تعهدات دارد
حق مقاومت فلسطینیها از دولت بودن ناشی نمیشود، بلکه از دکترین گستردهتر حق تعیین سرنوشت و مبارزه ضد استعماری نشأت میگیرد.
به رسمیت شناختن مکرر جنبشهای آزادیبخش در آفریقا و آسیا از طرف سازمان ملل بهعنوان نمایندگان مشروع مردم استعمار شده نشان میدهد که این حق فراتر از تعریف دولت است.
در شرایط اشغال، فلسطینیها حق دارند در جستوجوی آزادی در برابر سلطه مقاومت کنند، همانطور که الجزایریها، نامیبیاییها و آفریقای جنوبیها زمانی این کار را میکردند.
با این حال، دولتهای غربی همچنان به بیاهمیت جلوه دادن بدنه سیاسی فلسطین ادامه میدهند و تصمیم میگیرند کدام احزاب قابل قبول هستند و کدامها نیستند؛ آنها رژیم صهیونیستی را تأمین مالی و مسلح میکنند در حالی که همبستگی فلسطینیها را جرم میدانند؛ آنها از صلح صحبت میکنند، اما شرایطی را حفظ میکنند که صلح را غیرممکن میکند.
دخالت آنها در دموکراسی فلسطین خود نقض قوانین بینالمللی است، زیرا حق تعیین سرنوشت شامل آزادی از اجبار خارجی است.
با امتناع از به رسمیت شناختن اختیارات انتخاباتی حماس یا عدم مشارکت سیاسی در آن، آنها همان هنجارهای دموکراتیکی را که ادعای دفاع از آنها را دارند، تضعیف میکنند.
راه پیش رو نمیتواند در کنار گذاشتن حماس یا دیکته کردن اینکه چه کسی نماینده فلسطین است، باشد و صلح واقعی تنها زمانی پدیدار خواهد شد که تمام طیفهای فلسطینی آزادانه در شکلدهی به آینده خود مشارکت کنند.
نقش غرب، البته اگر نقشی داشته باشد، باید حمایت از اصول حاکمیت و برابری باشد، نه دستکاری آنها؛ ادامه تعریف مقاومت فلسطین از طریق منشور برتری اخلاقی غرب، تداوم منطق استعماری است که بحران را به وجود آورده است.
حق حماس برای باقی ماندن هم بهعنوان یک جنبش اجتماعی و هم بهعنوان یک سازمان مقاومت، از حق مردم فلسطین برای مقاومت در برابر اشغال و کسب حق تعیین سرنوشت ناشی میشود.
تا زمانی که این واقعیت به رسمیت شناخته نشود، زبان دموکراسی و صلح خالی خواهد ماند؛ الزام اخلاقی امروز این نیست که از فلسطینیان خواسته شود تسلیم شوند، بلکه پایان دادن به اشغالی است که باعث مقاومت میشود.
انتهای پیام/

