بازآفرینی اسطوره؛ راه نجات سینمای کودک
سینمای کودک و نوجوان در ایران سالهاست که در کشاکش میان تجربههای انیمیشنی و فیلمهای واقعنما (رئال) سرگردان است. نگاهی به جدول فروشهای اخیر نشان میدهد که کودکان ایرانی و خانوادههایشان عملا در گیشه تنها به آثار انیمیشن واکنش نشان دادهاند.
انیمیشن «پسر دلفینی» بیش از ۳۱ میلیارد تومان فروخته، «رویاشهر» بالای ۲۱ میلیارد تومان و «بچه زرنگ» که موفقترین انیمیشن کودک سالهای اخیر است، به فروشی بالاتر از ۶۲ میلیارد تومان دست یافته است.
در مقابل، فیلمهای واقعنمای کودک به ندرت از مرز ۴ یا ۵ میلیارد تومان عبور کردهاند. این فاصله معنادار، فقط یک تفاوت ژانری نیست بلکه به ساختار روایت، زبان تصویری و درک تولیدکنندگان از مخاطب کودک برمیگردد.
انیمیشنها در صدر گیشه؛ واقعنماها در حاشیه
در ادبیات تخصصی سینمای کودک، دو کلیدواژه «تجربه زیسته کودک» و «بازنمایی خیال» اهمیت ویژهای دارند. انیمیشن به واسطه آزادی فرم و بیان تصویری، خیال کودک را آزادانه بازتاب میدهد و به راحتی میتواند میان دنیای واقعی و افسانهای پل بزند.
در مقابل، سینمای واقعنما نیازمند مهارتهای پیچیدهتری در روایتسازی و هدایت بازیگران کودک است؛ مهارتهایی که در صنعت سینمای ایران به ندرت پرورش یافتهاند.
کارگردانان کودک در ایران عموما به اقتباس مستقیم از جهان واقعی بسنده کردهاند، بیآنکه این جهان را در لایههای افسانه، اسطوره و تخیل کودکانه تنیده باشند. به همین دلیل، فیلمهای واقعنما در قیاس با انیمیشنها کمتر جذاب و پرکشش به نظر میرسند.
اقتصاد سینما به نفع انیمیشن
از سوی دیگر، اقتصاد تولید نیز نقش بازدارندهای ایفا میکند. در شرایطی که سرمایهگذار برای بازگشت سرمایه به ارقام فروش نگاه میکند، طبیعی است که بودجههای کلان به سمت انیمیشنهای پرزرقوبرق برود.
حتی نمونههایی که تلاش کردهاند واقعگرایی کودکانه را با عناصر افسانهای پیوند بزنند، کمتر مجال دیده شدن یافتهاند. فیلم «سلفی با رستم» یکی از معدود تلاشها برای بازنمایی مستقیم اسطوره ایرانی در قالب سینمای کودک است؛ اثری که به رغم نوآوری در انتخاب موضوع، نتوانست به لحاظ تجاری جایگاهی درخور بیابد.
اما اهمیت این تجربه دقیقا در همین نقطه است؛ نشان دادن اینکه پیوند روایت کودکانه با اسطورههای ملی، امکانپذیر است و میتواند به مرور به یک جریان بدل شود.
جهان اسطوره در سینمای کودک
در جهان، بسیاری از آثار موفق کودکانه نه صرفا به دلیل فرم سینمایی، بلکه به واسطه اتکایشان به اسطورههای ملی و دینی توانستهاند مخاطب گسترده جذب کنند.
The Young Messiah (مسیح جوان) نمونهای شاخص است که با محوریت کودکی عیسی مسیح ساخته شد و با وجود مخاطب خاص مذهبیاش، توانست در سطح جهانی به فروش و دیدهشدن گسترده دست پیدا کند.
این فیلم به مخاطب کودک و نوجوان نه تنها یک روایت دینی، بلکه تصویری دراماتیک از دوران کودکی یک اسطوره را ارائه داد. از این منظر، سینمای ایران نیز میتواند با بهرهگیری از میراث غنی اسطورهای خود، الگویی مشابه خلق کند.
آرش کمانگیر و رستم روی پرده
ایران در حافظه فرهنگی خود گنجینهای از اسطورههای کودکپسند دارد. شخصیتهایی، چون آرش کمانگیر با داستان پرهیجان تیراندازیاش، یا رستم و سهراب با کشاکش عاطفی و تراژیکشان، ظرفیتهای روایی منحصر به فردی دارند.
برای کودکان امروز، این اسطورهها میتوانند به زبان سینما بازآفرینی شوند و ترکیبی از هیجان، قهرمانپروری و ارزشهای فرهنگی را ارائه دهند.
همانطور که در فرانسه شخصیتهای آستریکز و آبلیکز در قالب فیلمهای رئال کودکانه به نسل جدید معرفی شدند و در ایرلند افسانه «سلکیها» در فیلم The Secret of Roan Inish (راز روآن اینیش) جان گرفت، بازآفرینی رئال اسطورههای ایرانی هم میتواند هم جذابیت بصری داشته باشد و هم در گیشه موفق عمل کند.
حلقه مفقوده سینمای رئال ایران
نکته کلیدی این است که سینمای کودک رئال در ایران باید زبان خود را با تخیل کودکانه پیوند بزند. روایتهای خطی و صرفا اخلاقی برای جذب کودکان کافی نیستند.
آنها به قهرمانانی نیاز دارند که در میانهی واقعیت و افسانه حرکت کنند، درست همانطور که در آثار هندی با شخصیتهای اسطورهای همچون گانشا و هانومان یا در تولیدات مسیحی با کودکی عیسی مسیح این پیوند شکل گرفته است.
چنین پیوندی در ایران میتواند از دل شاهنامه، داستانهای عامیانه و حتی افسانههای محلی، چون ضحاک، سیمرغ یا امیرارسلان بیرون کشیده شود.
کودک به مثابه مخاطب مستقل
بیتردید بخشی از مشکل در اینجاست که سینمای ایران کمتر به مخاطب کودک به عنوان یک «مخاطب مستقل» نگاه میکند. کودکان اغلب در حاشیهی سینمای خانوادگی تعریف میشوند، در حالی که ادبیات تخصصی سینمای کودک تاکید دارد بر اینکه روایت کودک باید از زاویه دید کودک طراحی شود.
وقتی جهان داستان از چشم کودک روایت شود، چه در قالب انیمیشن و چه در قالب رئال، مخاطب خردسال احساس میکند در متن ماجرا قرار دارد. غفلت از این اصل، یکی از دلایل شکست فیلمهای رئال ایرانی در برابر انیمیشنها بوده است.
بازآفرینی اسطوره؛ راه نجات سینمای کودک
در نهایت، اگر تولیدکنندگان ایرانی به جای صرفا بازنمایی زندگی روزمرهی کودک، به بازآفرینی اسطورهها در جهان امروز روی بیاورند، میتوانند هم جاذبههای تصویری لازم برای جذب کودک را خلق کنند و هم گیشهای در حد و اندازه انیمیشنهای موفق داشته باشند.
تصور کنید فیلمی با محوریت آرش کمانگیر و ماجرای پرتاب تیر او ساخته شود که هم عناصر بصری پرهیجان داشته باشد و هم حامل پیامی فرهنگی و ملی باشد؛ یا اثری که کودکی رستم را در فضایی خیالانگیز و ترکیبشده با دنیای معاصر روایت کند.
چنین رویکردی نه تنها میتواند به پرفروش شدن سینمای کودک رئال بینجامد، بلکه گامی در جهت بازسازی رابطه کودکان با میراث فرهنگی ایران خواهد بود؛ بنابراین پاسخ به چرایی ساخته نشدن فیلمهای رئال موفق کودک در ایران را باید در سه سطح جستوجو کرد: نخست در ضعف روایی و فقدان تخیل در آثار تولیدشده، دوم در اقتصاد سینما که به سودآوری انیمیشنها چشم دوخته و سوم در بیتوجهی به ظرفیتهای اسطورهای.
اگر این سه گره گشوده شوند، تجربههای جهانی نشان میدهند که سینمای کودک رئال نیز میتواند در ایران همپای انیمیشنها بدرخشد.
همانطور که مسیح جوان توانست اسطورهای مسیحی را برای کودکان جهان بازگو کند و همانطور که آستریکز و آبلیکز توانستند قهرمانان باستانی فرانسه را به نسل امروز معرفی کنند، سینمای کودک ایران نیز میتواند با روایتهایی از آرش، رستم، سهراب یا سیمرغ به ترکیب موفقی از جذابیت روایی، ارزش فرهنگی و موفقیت تجاری دست یابد.
انتهای پیام/

