شاعر و نقاشی که محمدشاه قاجار او را نابینا کرد

2:50 - 31 مرداد 1399
کد خبر: ۶۴۸۶۸۶
برای آشنایی با نجفقلی سرشار قراچه داغی شاعر، حکیم و نقاش نابینای ایرانی گزارش زیر را بخوانید.

شاعر و نقاشی که محمدشاه قاجار او را نابینا - نجفقلی سرشار قراچه داغی، پسر کاظم خان و برادر مصطفی قلی‌خان حاکم قراچه داغ بود. او دلاور مردی بود رشید و سخی و در فصاحت و بلاغت بی‌بدیل. در بین مردم طرفداران بسیار داشت. همین امر رشک برادرش را برانگیخت و او را زندگی کرد.

بعد از فوت برادر، محمدشاه قاجار او را از فرش به عرش رسانید. در دربار منصب و اماراتی به او داد. این مسئله حسادت حاسدان را برانگیخت و از او چنان بدگویی و سعایت کردند، تا شاه بی‌مطالعه و فکر دستور داد با گزلک او را از بینایی هر دو چشم محروم گردانیدند. در این مورد سروده‌ای دارد که به چند بیت آن اشاره می‌شود:

«قضا، چون نقش هستی با قلم کرد/ برات گنج غم بر من رقم کرد
به جاهم گه رسانید از ته چاه /به خاکم گاه، چون نقش قدم کرد
به زندانم گهی، چون یوسف افکند /به تخت ملک گاهی محترم کرد
گهی در کنج فقرم داد منزل /به صدر عزتم گه محتشم کرد»

سرشار، به دلیرمرد قاجار عباس‌میرزا به خاطر وطن‌پرستی و مقاومت شجاعانه در مقاب قشون روس ارادت خاصی داشت. به دلی لهمین ارادت به تبریز آمد و مورد لطف و عنایت عباس‌میرزا قرار گرفت. در اثر حمایت ولیعهد به پژوهش و تحقیق و تدریس پرداخت.

او به زبان‌های فارسی، عربی و ترکی تسلط داشت و به این زبان‌ها شعر می‌گفت. دیوان پنج هزار بیتی او در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران تحت شماره ۴۰۵۳ موجود است. تألیفات او در جلد سیزدهم فهرست کتاب‌های آن کتابخانه به شرح زیر معرفی شده است. غزلیات یا خرم‌نامه، رباعیات، ساقی‌نامه، مثنوی، ترجیع‌بند، هجو و مطایبه، غزل به زبان آذری و ... ترکیب‌بند مرگ مادر از شاهکار‌های اوست. سرشار با این بیت و با الهام و استقبال از حافظ بزرگوار دیوانش را شروع کرده است:

«ای رخ تو ذره خورشید عالم آرا
از روی مهر پرده بردار و عالم آرا
«سرشار» می‌دهد جان، چون حافظ از غمت‌ها
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا»

سرشار هنر دوست و هنرپرور بود و خطی خوش داشت و نقاشی نیکو می‌کرد. او از دانشمندان زمان خود بود و در حکمت الهی و طبیعی مخصوصاً در طبابت مهارتی به سزا داشت.

«ساقیا فصل بهار آمد و منشین برخیز
باده‌ای سال کن بر قدح تازه بریز
با قد نیشکری با لب شیرین سخنی
در چمن جلوه کنان باده‌کشان شورانگیز
تیز شد آتش دل از رخ گلناروشی
بزن آبی ز می‌ناب به آن آتش تیز
دستم آویخته از گردن مینای تو باد
که من بی‌سر و پا را نبود دستاویز
زاهدا داده‌ام امسال به رهن می‌ناب
خرقه و جامه سالوس و ریا و پرهیز»

نجفقلی سرشار در ۱۲۳۴ ق وفات نمود و در نجف اشراف به خاک سپرده شد.

منبع: کتاب دایرة المعارف نوابع و مشاهیر معلول ایران و جهان


برچسب ها: مشاهیر نوابغ

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *