پرستاری بابای ۶۳ ساله مدرسه از ۳ فرزند بیمارش
مردی که در طبقه پنجم یک مدرسه زندگی می کند و 3 فرزند بیمار دارد.
وقتی در را به رویم باز کرد و به او گفتم «خبرنگار هستم»، با ناامیدی گفت: «گزارش برای چه می خواهی؟»؛ به او توضیح دادم که هدفم چیست و با هم از پلههای مدرسه بالا رفتیم و در اتاقی در طبقه ابتدایی به گفتوگو نشستیم، از درد و رنجهای سالیان دور خود گفت و از بیمهریها و کمتوجهی هایی گفت که نوک پیکان آن وزارت آموزش و پرورش است.
با هم درددلهای این مرد زحمتکش و بابای مدرسه که علیرغم سختیهای فراوان در برابر مشکلات قد خم نکرده است را میخوانیم:
امیرعلی سعیدی متولد 1331 شهر میانه در آذربایجان غربی هستم؛ خیلی سال پیش برای کار کردن به تهران آمدم، تا ششم ابتدایی در میانه بیشتر درس نخواندم، ابتدا مدت کوتاهی در خیاطی کار کردم و بدون اینکه پدر و مادرم متوجه شوند ازدواج کردم.
ثمره ازدواجم 4 فرزند است، بعد از ازدواج کردن در یک مسافرخانه در خیابان ناصرخسرو، مدیر شیفت شب بودم و بعد از آن نیز به شرکت حفاری چاهای عمیق آب رفتم.
هنگامی که تهران موشکباران شد در سمنان و سپس در کاشان چاه حفر میکردم و بعد به آموزش و پرورش آمدم.
اولین مدرسه محل کارم، هنرستان دخترانه شهید صدوقی در خیابان شهید مطهری بود و از همان ابتدا ب هعنوان بابای مدرسه بودم.
*فرزند اولم دختری مبتلا به بیماری اعصاب و روان است
فرزند اول بنده دختری33 ساله و مجرد و مبتلا به بیماری اعصاب و روان است؛ او افسردگی شدیدی دارد و 3 ماه در بیمارستان طالقانی بستری بود.
دخترم وقتی 14 سال پیش مادرش به علت سرطان ریه درگذشت به افسردگی مبتلا شد و از آن روز به طور مرتب دارو مصرف میکند.
بیشتر داروهای دخترم خارجی است و باید به طور آزاد خریداری کنم و روزی 14 قرص مصرف میکند.
*دومین دخترم ناشنوا و مبتلا به سرطان استخوان است
دومین دخترم ناشنوای مادرزادی است و مبتلا به سرطان استخوان است و در مدرسه ناشنوایان باغچهبان تحصیل میکرد و از دختر بزرگم یکسال کوچکتر است.
در اثر سرطان، زانوی پای چپش را برداشتند و 10 سانت پایش کوتاه شده است و با پای مصنوعی و عصا حرکت میکند؛ او دیپلم گرافیک در کامپیوتر دارد و حدود یک سال و نیم شیمیدرمانی شده است.
*پسرم مبتلا به تومور مغزی و سکته مغزی کرده است
بابای مدرسه که رنج و سختی زندگی هنوز نتوانسته است او را از پای باز دارد به تنها پسرش اشاره کرد و گفت: او مبتلا به تومور مغزی است و 27 سال دارد و یک پمپ در مغزش قرار دارد که آب مغزش را تخلیه کرده و از مجرای ادرار خارج میکند.
پسرم کلاس اول دبستان بود که به تومور مغزی مبتلا شد و در بیمارستان ساسان جراحی شد؛ تا دوم راهنمایی درس خواند و از آن زمان بود که دچار سکته مغزی شد.
یک شب سکته کرد و فردا متوجه شدیم که نصف بدن او بی حرکت است و بعد از سکته کردن سالهاست در وضعیت بی حرکتی به سر میبرد.
دختر آخرم نیز لیسانس شیمی دارد، 23 ساله است و بیکار است
فارس: چگونه هزینههای درمان فرزندانت را تأمین کردهای؟
بابای مدرسه: ابتدا قیمتها آنقدر بالا نبود، در کنار آن کمکهایی نیز از طریق مدرسه میشد، اما حالا واقعاً خیلی سخت است.
فارس: درآمد شما چقدر است؟
بابای مدرسه: از حقوق 2 هزار و 700 تومان در آموزش و پرورش شروع کردم و درحال حاضر یک میلیون و 100 هزار تومان حقوق میگیرم که دریافتیام 900 هزار تومان است.
***
وقتی از بابای مدرسه می خواهم از مشکلات و سختیهای زندگیش بیشتر بگوید، با تأسف سری تکان داد و اظهار داشت: مشکلات در همه مراحل زندگی بوده است، اما این اواخر خیلی زیادتر به مشکل و سختی خوردهام، در آن زمان کمکهایی میرسید؛ برای نمونه رئیس بیمارستان ساسان همسر خواهر مدیر مدرسه ما بود و نصف هزینه جراحی اول پسرم را دریافت کرد.
فارس: آیا از بیمه طلایی فرهنگیان استفاده می کنید؟
بابای مدرسه : زمانی که بیمه طلایی قبلی برقرار بود دو سال بیمه طلایی بودم و خوب بود، اما تا سه روز پیش بیمه طلایی نبودم و حالا تازه هولوگرام بیمه طلایی جدید را چسباندهام.
فارس: آیا کسانی در تأمین هزینه درمان فرزندانتان به شما کمک میکنند؟
بابای مدرسه: یکی دو تا دوست خوب دارم که به بنده کمک کردند و نزدیک 25 و 26 میلیون تومان به آنها بدهکار هستم؛ آنها خیلی کمک کردند.
فارس: آیا آموزش و پرورش در این مسیر سخت به شما کمکی کرده است؟
تا 3 سال پیش اگر برای نمونه 500 هزار تومان فاکتوری بردم، اداره رفاه منطقه 6، 100 هزار تومان داد و تا 10 روز پیش نیز فاکتور بردم و 500 هزار تومان آموزش و پرورش داد.
حدود 3 میلیون نیز در دو مرحله بیمه معلم از طریق بیماریهای صعبالعلاج کمک کرد و کل پول دریافتی حدود 4 میلیون و 500 هزار تومان است؛ البته چند سال پیش مبالغ جزئی داده است.
فارس: در کدام مدارس بهعنوان بابای مدرسه کار کردهاید؟
بابای مدرسه: حدود 7 سال در هنرستان بودم، سپس در مهدکودک راه ظفر فعالیت کردهام، به مدرسه شاهد حضرت خدیجه رفتم، مدتی در مدرسه راه توحید بودهام. زمانی دبستان دخترانه هجرت بودهام و یکسال است که در این مدرسه ابتدایی میرزا کوچکخان جنگلی مشغول به کار هستم.
***
بابای مدرسه که خنده تلخ و از سر اجبار بر لب دارد از بیکاری دخترش دل نگران است.
وی ادامه داد: دخترم در مجتمع پیامبر اعظم(ص) درس خوانده است و نصف هزینه تحصیل دانشگاه را یک مؤسسه خیریه پرداخت کرده است.
وقتی از بابای مدرسه با سختی میخواهم از درد و رنج فرزندان بیمارش بیشتر بگوید، یادآور شد: دختر بزرگم اعصاب ناراحت دارد، یا زیاد حرف میزند یا ساکت میشود و با دیگران حرف نمیزند و عصبی میشود، پسرم نیز مانند یک قطعه گوشت بیتحرک است و همه کارهای شخصی پسرم را خودم انجام میدهم.
فارس: آیا مشکلات فرزندان در کار سازمانی شما تأثیر گذاشته است؟
بابای مدرسه: اصلاً کارها را با هم مخلوط نمیکنم و با دانش آموزان بسیار خوشحال و خندان برخورد میکنم، بچه ها وقتی بنده را میبینند فکر میکنند از من شادتر در دنیا وجود ندارد.
فارس: به نظرشما دلیل این همه مشکلات چیست؟
بابای مدرسه: فکر میکنم بیاعتنایی به پدر و مادرم باشد؛ چراکه بدترین کاری که کردم بیاعتنایی به پدر و مادرم بود البته بیاحترامی به آنها نکردم.
ولی آنها را در برهه ای از زمان تنها گذاشتم و خودم برای خودم تصمیم می گرفتم.
***
بابای مدسه از بیان مشکلاتش غمگین و خسته به نظر می رسد؛ وی گفت: اصل مشکلات همین بردن فرزندانم به دکتر است، پسرم را هر وقت خواسته باشم برای تصویربرداری ببرم، 220 هزار تومان باید هزینه رفت و آمد به آمبولانس بدهم.
از سویی به دلیل خشک بودن دست و پای فرزندم، امکان آوردن آسان با برانکارد از طبقه پنجم و 87 پله به پایین وجود ندارد و 100 هزار تومان باید برای این جابجایی به طور جداگانه، علاوه بر هزینه رفت و آمد، پرداخت کنم.
فارس: خواسته شما از وزارت آموزش و پرورش چیست؟
بابای مدرسه: هیچی نمیخواهم، همه آموزش و پرورش مشکل بنده را میدانند و به بنده آدم آهنی میگویند.
خودم نیز مشکل قلبی و مشکل روده دارم و همه فرزندانم غیر از مریضیهایی که دارند به مشکل دیابت نیز مبتلا هستند.
اگر وزیر آموزش و پرورش وضع بنده را نداند، معاون رئیس آموزش و پرورش منطقه 6 و رئیس اداره رفاه خوب میدانند.
وضعیت زندگی بنده را آموزش و پرورش باید ببیند؛ آیا بزرگ خانواده نباید از وضعیت درون خانه آگاه باشد؟ آیا با کمک 100، 200 هزار تومانی میتوان تشک مواج، ویلچر و چیزهای دیگر تهیه کرد؟
آیا آموزش و پرورش نمیتوانست من را از طبقه پنجم با این بچههای بیمار به مکان دیگری انتقال بدهد؟
***
به سختی از پلههای تاریک و غمگرفته مدرسه که در این روزهای تابستان خالی از دانش آموز است، پایین میآیم.
زبانم از پاسخ قانعکننده به این مرد رنجور بازمانده است و تنها با گفتن این جمله که «خدا به شما صبر و استقامت بیشتر دهد»، دستانش را میفشارم و با او خداحافظی میکنم.
وقتی از او جدا میشوم، امیدوار به این موضوع هستم تا شاید این گزارش فتح بابی برای گشایش درهای ناگشوده این خانواده باشد و وزیر آموزش و پرورش که به تازگی از آزمون استیضاح سربلند بیرون آمده است، گامی موثر برای حل مشکلات این بابای مدرسه بردارد.
/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.