«وحشی»؛ درامِ بازگشت و مسئولیت اجتماعی
در نظریههای کلاسیک درام از ارسطو تا روایتپردازان معاصر همواره بر این نکته تأکید شده است که درام، پیش از آنکه مجموعهای از رخدادها باشد، بازنمایی کنش در موقعیت بحرانی است. شخصیت، زمانی دراماتیک میشود که در برابر انتخابی قرار گیرد که هر سوی آن هزینه دارد.
«وحشی» و پرهیز آگاهانه از قهرمانسازی
مجموعه «وحشی»؛ سریالی که نه بر قهرمانسازی بنا شده است و نه بر پیشبرد قصه از طریق حادثههای بیرونی، بلکه بر وضعیتهای بحرانی تکیه میکند که شخصیتها را در تنگنای اخلاقی، اقتصادی و روانی قرار میدهد.
فصل دوم؛ وفاداری به درام موقعیت و کشمکش درونی
فصل دوم «وحشی» با وفاداری به همین جهانبینی آغاز میشود. روایت، آگاهانه از شتاب پرهیز میکند و همچنان به منطق درام موقعیت وفادار میماند؛ جایی که کشمکش اصلی نه میان شخصیتها بلکه در درون آنها جریان دارد. این انتخاب روایی که در نظریههای مدرن روایت به عنوان «درام ایستا اما عمیق» شناخته میشود، مخاطب را وادار میکند به جای دنبالکردن پیچشهای داستانی به نشانههای رفتاری، سکوتها و تصمیمهای نیمهتمام توجه کند.
میزانسن بهعنوان امتداد روان شخصیت
از منظر میزانسن، «وحشی» همچنان بر فضاهای بسته، نورهای سرد و قابهای محدود تأکید دارد. این عناصر صرفاً انتخابهای زیبایی شناسانه نیستند، بلکه در خدمت معنا عمل میکنند. در نظریه میزانسن، فضا امتداد روان شخصیت تلقی میشود و در این سریال فضاها بازتاب مستقیم بنبست ذهنی و اجتماعی آدمها هستند. دوربین اغلب در فاصلهای محتاطانه میایستد؛ نه آنقدر نزدیک که احساسات را تحمیل کند و نه آنقدر دور که بیتفاوت شود. این فاصلهگذاری نوعی اخلاق روایی ایجاد میکند که از قضاوت شتابزده میگریزد.
بحرانِ ممتد؛ واقعگرایی یا خطر سکون؟
درام سریال بر اساس الگوی کلاسیک «بحران بدون رهایی فوری» شکل گرفته است. برخلاف بسیاری از آثار رایج که هر بحران را به سرعت با گرهگشایی پاسخ میدهند، ساخته هومن سیدی بحران را امتداد میدهد. این امتداد، اگرچه به واقعگرایی اثر کمک میکند، اما همزمان ریسک یکنواختی ریتم را نیز در پی دارد. در قسمت آغازین فصل دوم، برخی لحظات بیش از حد در وضعیت تعلیق باقی میمانند و این خطر وجود دارد که تعلیق درونی به سکون دراماتیک تبدیل شود. این یکی از نقاطی است که سریال در ادامه ناگزیر است برای حفظ کشش به آن پاسخ دهد.
اخلاق خاکستری و مفهوم مسئولیت نسبی
با این حال یکی از مهمترین ویژگیهای این سریال پرهیز آگاهانه از سادهسازی اخلاقی است. شخصیتها نه قربانی مطلقاند و نه مجرم مطلق. در نظریه درام اخلاقی، چنین شخصیتهایی در قلمرو «مسئولیت نسبی» قرار میگیرند؛ یعنی کنش آنها هم محصول انتخاب فردی است و هم نتیجه فشار ساختاری. این اثر دقیقاً در همین منطقه خاکستری حرکت میکند و از همین رو امکان همذات پنداری ساده را از مخاطب میگیرد و او را به تأمل وامیدارد.
از روایت بنبست تا کنش اجتماعی
اما کار خوبی که دستاندرکاران این مجموعه انجام دادند، پیوند سریال با پویش آزادی ۱۳ زندانی جرایم مالی غیرعمد بود که معنایی فراتر از یک اقدام جانبی یا تبلیغاتی پیدا میکند. اگر «وحشی» را روایتی از بنبست بدانیم، این پویش، امتداد اجتماعی همان درام است؛ پاسخی بیرونی به پرسشی درونی که سریال مطرح میکند: آیا پس از سقوط، امکان بازگشت وجود دارد؟ در نظریههای عدالت ترمیمی، مجازات زمانی معنا پیدا میکند که به بازسازی پیوند فرد و جامعه منجر شود نه صرفاً حذف فرد از چرخه اجتماعی. آزادی زندانیان جرایم غیرعمد در صورتی که با احراز پشیمانی و فراهم کردن امکان بازگشت سالم همراه باشد دقیقاً در همین چارچوب قرار میگیرد.
عدالت ترمیمی و امکان بازگشت
نکته مهم اینجاست که «وحشی» هرگز ادعا نمیکند که پاسخ قطعی دارد. سریال جهان را همان گونه که هست نشان میدهد؛ خشن، نابرابر و بیرحم، اما کنش اجتماعی همزمان با پخش آن لایهای تازه به خوانش اثر اضافه میکند. این کنش اگر به درستی تداوم داشته باشد، میتواند نشان دهد که روایت بحران لزوماً به بازتولید ناامیدی منجر نمیشود، بلکه میتواند به طرح امکانهای عملی نیز بیانجامد.
پیوند روایت و عمل؛ فرصت مغفول یا ظرفیت دراماتیک؟
از منظر دراماتیک، این پیوند میان روایت و عمل اجتماعی فرصتی است که اگر در متن خود سریال نیز بازتاب پیدا کند، میتواند به غنای اثر بیفزاید. «وحشی» این ظرفیت را دارد که از صرف نمایش چرخه فروپاشی به سمت نمایش لحظه تصمیم حرکت کند؛ لحظهای که در آن شخصیت نه الزاماً نجات پیدا میکند و نه سقوط میکند، بلکه مسئولیت انتخاب خود را میپذیرد. چنین لحظهای مطابق نظریههای مدرن روایت، نقطه اوج اخلاقی درام است.
ضعفها؛ یکنواختی عاطفی و خطوط فرعی ناتمام
در عین حال، نمیتوان از برخی ضعفها چشم پوشید. تمرکز مداوم بر فضای تیره و فقدان تنوع عاطفی گاه امکان نفسکشیدن درام را محدود میکند. همچنین برخی روابط فرعی هنوز به اندازه کافی بسط نیافتهاند و بیشتر کارکرد فضاسازی دارند تا دراماتیک. پرداخت دقیقتر این خطوط فرعی میتواند به تعادل روایی و عمق جهان داستان کمک کند.
ایستادن بر لبه تاریکی
با وجود این، «وحشی» همچنان اثری است که جسارت ایستادن بر لبه تاریکی را دارد؛ جسارتی که در فضای تولیدات امروز کمتر دیده میشود. سریال نه به دنبال تسکین کاذب است و نه به دنبال شوکهای زودگذر. پویش آزادی ۱۳ زندانی، اگر به درستی مدیریت و ارزیابی شود، میتواند نشان دهد که این جهانبینی تلخ الزاماً به انفعال ختم نمیشود، بلکه میتواند به کنشی مسئولانه منجر شود.
جمعبندی؛ میان روایت رنج و مسئولیتپذیری
در مجموع فصل دوم در نقطهای حساس ایستاده است. از یک سو، زبان روایی، میزانسن کنترلشده و نگاه اخلاقی پیچیدهاش، آن را به اثری قابل اعتنا بدل کرده است و از سوی دیگر برای حفظ تأثیرگذاری بلندمدت نیازمند گسترش دامنه درام و تحول ملموستر شخصیتهاست. پیوند روایت با آزادی ۱۳ زندانی اگر به عنوان بخشی از همین منطق دراماتیک دیده شود، میتواند «وحشی» را از یک سریال صرفاً سیاه به اثری بدل کند که میان روایت رنج و امکان بازگشت تعادلی دشوار اما ضروری برقرار میکند. در این صورت این سریال نه فقط داستان بحران بلکه روایت مسئولیتپذیری خواهد بود.
انتهای پیام/

