موزه سینما استخوانِ لای زخم سازمان سینمایی
در هفتهای که گذشت، سینمای ایران پیاپی با خبرهای تلخ بدرقه شد؛ ناصر تقوایی، محمد کاسبی، سعید مظفری و مسعود ردایی، چهار نام آشنا برای دوستداران هنر هفتم، از میان ما رفتند. هر یک از این هنرمندان، بخشی از حافظه و هویت سینمای ایران بودند؛ نامهایی که در دورههای مختلف، سهمی روشن در شکلگیری سلیقه، زبان و روح سینمای ملی داشتند. اما آنچه در کنار این فقدانها تلختر بود، سکوت نهادهایی است که وظیفه پاسداشت و نگهداری از میراث سینمای ایران را بر دوش دارند؛ بهویژه «موزه سینما» که این روزها بیش از هر زمان دیگری از رسالت اصلی خود فاصله گرفته است.
رسالت موزه، فقط نمایش پوستر و دوربین نیست
موزه سینما قرار است حافظه زنده سینمای ایران باشد. بنایی که روزی با هدف حفظ اسناد و آثار سینمایی، گردآوری تاریخ شفاهی سینماگران و برگزاری یادبود و بزرگداشت برای چهرههای مؤثر ساخته شد، امروز در سکوت و رخوتی عجیب فرو رفته است.
اگر در سالهای گذشته برای چهرههایی مانند عباس کیارستمی یا داوود رشیدی یادبودهایی باشکوه در موزه برگزار میشد، حالا چند سال است که چنین مراسمهایی به ندرت برگزار میشوند. در هفتهای که چند تن از هنرمندان مهم این سرزمین از دنیا رفتند، موزه سینما تنها به انتشار پیام تسلیت بسنده کرد؛ بیآنکه یادبودی تدارک ببیند، فیلمی از آثارشان نمایش دهد یا حتی در فضای خود گوشهای برای ادای احترام به این نامها فراهم آورد.
در ظاهر شاید یک پیام تسلیت رسمی «واکنشی محترمانه» باشد، اما در واقع، برای نهادی با شأن و موقعیت موزه سینما، چنین رفتاری به معنای بیعملی است. موزه قرار نیست خبر را فقط ثبت کند؛ موزه باید تاریخ را زنده نگه دارد.
تفاوت میان اطلاعرسانی و پاسداشت
پاسداشت، صرفاً اعلام خبر نیست. پاسداشت یعنی برگزاری یادبود، نمایش آثار، گفتوگو درباره میراث و اثر فرد و دعوت از نسل جوان برای شناخت آنچه از دست رفته است. موزه سینما اگر در روزهای پس از درگذشت ناصر تقوایی، یک نشست تحلیل آثارش برگزار میکرد، اگر حتی تنها یکی از فیلمهایش را در محوطه باغ فردوس برای عموم به نمایش میگذاشت، میتوانست معنایی از احترام و درک فرهنگی را منتقل کند.
اما اکنون موزه، بیشتر به یک ساختمان رسمی بدل شده تا نهادی زنده و درگیر با زمان! در حالی که خانه سینما و برخی تشکلهای صنفی، با امکانات اندک و بودجه محدود، مراسم یادبود یا وداع برای هنرمندان برگزار میکنند، موزه سینما که زیرمجموعه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، عملاً به حاشیه رفته و از وظیفه اصلیاش غافل مانده است.
غیبت متولیان فرهنگی؛ سکوتی که معنا دارد
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، درست یک روز پیش از آغاز موج این درگذشتها، کشور را برای انجام برخی امور اداری ترک کرد. البته غیبت یک مقام لزوماً به معنای بیتوجهی نیست، اما مساله اینجاست که در غیاب او، هیچکدام از نهادهای وابسته، از جمله موزه سینما، ابتکار عمل به خرج ندادند.
در چنین شرایطی، وظیفه مدیران فرهنگی این است که با درک حساسیت اجتماعیِ این وقایع، حداقل از سوی موزهها یا سازمانهای تابعه، حرکتی انجام دهند. یادبود، نمایش آثار، حتی یک شب بزرگداشت کوچک، میتواند نشانه احترام جامعه فرهنگی باشد. اما در این هفته، نه تنها حرکتی از موزه سینما دیده نشد، بلکه نوعی سکوتِ عمومی بر فضای فرهنگی حاکم بود؛ سکوتی که بیش از هر چیز، نشانه بیبرنامگی است.
موزهای که از کارکرد اصلی خود دور شده است
موزه سینما مدتها است، بخش زیادی از انرژی خود را صرف برگزاری ایونتها، نشستهای خبری، رونمایی کتاب یا برنامههایی کرده که بیشتر به فضای روابط عمومی و مراسمهای تشریفاتی شبیه هستند تا کار فرهنگی عمیق!
در حالی که رسالت واقعی موزه سینما، «ثبت و بازخوانی میراث» است، نه صرفاً «تبریک و تسلیت» یا مشارکت در رویدادهای حاشیهای! وظیفه این موزه آن است که برای درگذشتگان سینمای ایران، آرشیو تصویری و مستند تولید کند، تاریخ شفاهیشان را گردآوری نماید، نمایشگاه موقتی از آثار و پوسترهایشان برپا کند و با انتشار ویژهنامه یا نشست نقد آثار، بخشی از حافظه جمعی جامعه را زنده نگه دارد. اما اکنون بیشتر این وظایف یا به فراموشی سپرده شده یا در بهترین حالت، بهصورت مقطعی و بیبرنامه انجام میشود.
فقدان سیاست فرهنگی مشخص
یکی از مشکلات بنیادی نهادهای فرهنگی، نبود برنامه منسجم برای مواجهه با رویدادهای ناگهانی است. درگذشت هنرمندان بخشی از چرخه طبیعی تاریخ فرهنگی است و باید برای آن سازوکار مشخص وجود داشته باشد.
در کشورهای دیگر، موزههای ملی سینما یا مراکز فرهنگی مشابه، بلافاصله پس از درگذشت چهرههای بزرگ، نمایشگاه عکس، نشست مطبوعاتی یا برنامه ویژهای برگزار میکنند. اما در ایران، معمولاً هیچ نهاد رسمی چنین برنامهای ندارد و اگر حرکتی انجام میشود، از سوی هنرمندان و صنوف مستقل است.
موزه سینما میتوانست پیشگام چنین برنامهای باشد. میتوانست با تعریف «تقویم یادبود»، هر سال یا هر فصل را به مرور چهرههای از دست رفته اختصاص دهد؛ میتوانست برنامه «اکران آثار هنرمندان درگذشته» را راهاندازی کند یا با همکاری خانه سینما، مجموعهای از تاریخهای شفاهی ضبطشده را منتشر کند. اما این اتفاقها نیفتاده و به همین دلیل، نقش فرهنگی موزه در ذهن جامعه کمرنگ شده است.
مسئولیت اجتماعی در برابر حافظه جمعی
وقتی از موزه سینما سخن میگوییم، در واقع از حافظه جمعی سینمای ایران صحبت میکنیم. اگر این حافظه خاموش بماند، بخشی از تاریخ هنر ما به تدریج از میان میرود.
نسل جوانی که امروز وارد سینما میشود، باید از طریق همین موزه با نامهایی چون تقوایی، کاسبی یا مظفری آشنا شود؛ باید بداند سینمای امروز، بر شانه چه کسانی ایستاده است. موزه اگر نتواند چنین پیوندی میان نسلها برقرار کند، در عمل از کارکرد فرهنگی خود تهی میشود و به ساختمانی با ویترینهای پر از عکس و دوربین قدیمی تقلیل پیدا میکند.
سینمای ایران بیش از هر چیز، نیازمند روایت است. روایت کسانی که ساختند، تجربه کردند و رفتند. اگر موزه سینما در ثبت این روایتها کوتاهی کند، دیگران یعنی بخش خصوصی، شبکههای اجتماعی یا رسانههای مستقل، این جای خالی را پر میکنند، اما آن زمان نقش نهادی رسمی از بین خواهد رفت.
وظیفه فراموششده در موزه سینما
در هفتهای که چند چهرهی مهم از میان رفتند، انتظار میرفت موزه سینما لااقل یکی از این کارها را انجام دهد؛ اکران یکی از فیلمهای ناصر تقوایی، برگزاری نمایشگاه عکس برای محمد کاسبی، نشست نقد دوبله برای بزرگداشت سعید مظفری یا حتی انتشار یادداشتی درباره نقش مسعود ردایی در تولیدات سینمایی اما هیچکدام از اینها اتفاق نیفتاد.
در عوض، خانه سینما، انجمن بازیگران و گروههای کوچکتر فرهنگی خودجوشتر عمل کردند. در این میان، موزهای که با بودجه دولتی و حمایت سازمان سینمایی اداره میشود، نباید از بخش خصوصی عقبتر بماند. چراکه فلسفه وجودیاش دقیقاً همین است یعنی عمل فرهنگی به نام دولت، برای حفظ میراث فرهنگی مردم.
وقتی حافظه به بایگانی بدل میشود
موزهها در جهان امروز، دیگر فقط محل نگهداری اشیاء نیستند؛ آنها مرکز تولید معنا، گفتوگو و هویتاند. اما موزه سینمای ایران در سالهای اخیر بیشتر به بایگانی خاموشی تبدیل شده که فقط گاهبهگاه درهایش باز میشود.
هر سال با درگذشت چهرهای بزرگ، بخشی از حافظه زنده سینمای ایران خاموش میشود. اگر موزه این خاموشیها را ثبت نکند، اگر نتواند چراغی کوچک برای هر نامی روشن کند، در نهایت خودِ موزه به سمت خاموشی میرود.
فراتر از گلایه؛ دعوت به بازنگری
انتقاد از موزه سینما فقط گلایهای از بیعملی نیست؛ بلکه دعوتی به بازنگری در رسالت فرهنگی است. جامعه سینمایی ایران حق دارد از نهادهای رسمی خود انتظار داشته باشد که در لحظههای حساس، با احساس مسئولیت فرهنگی رفتار کنند.
موزه سینما میتواند به نقطه تلاقی حافظه و احساس بدل شود؛ جایی که مخاطبان، نه فقط تاریخ را ببینند، بلکه آن را زندگی کنند. برای این کار، کافی است از سکوت بیرون بیاید. کافی است بهجای صدور پیامهای کلی، برنامههای واقعی طراحی کند، فیلم نمایش دهد، یادبود برگزار کند و خاطره روایت کند.
در روزگاری که حافظه جمعی در معرض فراموشی سریع قرار دارد، موزه سینما باید «حافظه فعال» باشد؛ نه انبار خاموش خاطرات!
فراموشی فرهنگی در موزه سینما
سینمای ایران در هفتهای کوتاه، چندین چهره بزرگ را از دست داد، اما نهادهایی که باید حافظه آن باشند، هیچ عکسالعمل درخوری نشان ندادند. موزه سینما که در تعریف رسمیاش «مرکز پاسداشت و ثبت میراث سینمای ایران» نامیده میشود، از این آزمون سربلند بیرون نیامد.
در جهانی که هر کشور تلاش میکند میراث فرهنگیاش را زنده نگه دارد، سکوت موزه سینما در برابر فقدان چنین چهرههایی نه تنها ضعف مدیریتی، بلکه نوعی فراموشی فرهنگی است. تا زمانیکه موزه سینما به رسالت اصلی خود بازنگردد این موزه فقط دیواری پر از عکسهای قدیمی است؛ نه قلب تپنده تاریخ سینمای ایران!
انتهای پیام/

