سینمای دفاع مقدس: اُفقی مهگرفته با چند نقطه روشن
سینما قرار بود آینهای باشد که نمایانگر حماسهای باشد که نسلها از آن بگویند و بشنوند؛ آینهای که قرار بود نه فقط غرش انفجارها و خطوط آتش، بلکه روح زمانه، تردیدها، ایمانها و جوهره انسانیترین انتخابها در غیرانسانیترین شرایط را منعکس کند.
اما امروز، پس از گذشت چهار دهه، این آینه غبار گرفته و تصویر منعکسشده در آن، اغلب کدر، تکراری و فاقد آن عمق و اصالتی است که شایسته چنین رویداد عظیمی باشد.
بحران اصلی سینمای دفاع مقدس، بحران کمیت نیست، بلکه بحران کیفیت و شجاعت در روایتگری است؛ بحرانی که به ویژه در ترسیم پرتره قهرمانانش، یعنی شهدا، به اوج خود میرسد و ما را با انبوهی از آثار مواجه میکند که در بهترین حالت، ویترینی از قدیسان دستنیافتنی و در بدترین حالت، کاریکاتورهایی بیجان از اسطورههایی هستند که میتوانستند قهرمانان ملی ما باشند.
قهرمانان محبوس
یکی از بزرگترین و چالشیترین ناکامیهای سینمای دفاع مقدس در تمام این سالها، در نحوهی پرداخت به شخصیت شهدا نهفته است.
سینمای ما به جز یک استثنای درخشان و تعیینکننده به نام «ایستاده در غبار»، تقریبا هرگز نتوانسته است قهرمانانش را از پیله تقدسگرایی افراطی و محافظهکار بیرون بکشد و آنها را به عنوان انسانهایی واقعی، با تمام پیچیدگیها، دغدغهها و نقاط قوت و ضعف انسانیشان به تصویر بکشد.
مشکل از جایی آغاز میشود که فیلمساز، پیش از آنکه یک دراماتورژیست (نمایشپرداز) یا یک کارگردان باشد، در جایگاه یک مرثیهخوان یا یک ستایشگر قرار میگیرد.
در این رویکرد، شهید یک شخصیت نیست، بلکه یک نماد از پیش تعریفشده است. او از ابتدای فیلم، بری از هرگونه شک، ترس و حتی اشتباهات کوچک انسانی است. او فرشتهای است در لباس خاکی که از آسمان به زمین آمده تا رسالتی را به انجام برساند و بازگردد.
این نوع شخصیتپردازی، که ریشه در ترسی عمیق از «خدشهدار شدن» چهره شهید دارد، دقیقا همان چیزی است که قهرمان را از مخاطب امروزی دور میکند.
مخاطب نمیتواند با یک قدیس بینقص ارتباط برقرار کند، اما میتواند با انسانی زمینی که در بزنگاههای دشوار، انتخابی آسمانی میکند، همذاتپنداری کند.
«ایستاده در غبار» ساختهی محمدحسین مهدویان، دقیقا به همین دلیل یک نقطهی عطف است. فیلم با هوشمندی، به جای بازسازی مستقیم و دراماتیک شخصیت «احمد متوسلیان»، او را از طریق صداهای واقعی، خاطرات دیگران و بازسازی «مستندگونه» وقایع به ما میشناساند.
ما متوسلیان را نه به عنوان یک فرماندهی معصوم، بلکه به عنوان یک مدیر قاطع، گاهی تندخو، عملگرا و بهشدت مسئولیتپذیر میبینیم.
فیلم از نمایش تردیدها و فشارهای روانی او ابایی ندارد و همین رویکرد جسورانه، پرترهای میسازد که بینهایت واقعیتر، تاثیرگذارتر و باشکوهتر از دهها فیلمی است که با بودجههای کلان سعی در ساختن تندیسی بیروح از قهرمانان خود داشتهاند.
این فیلم ثابت کرد که برای نمایش عظمت شهید، نیازی به حذف وجوه انسانی او نیست؛ بلکه برعکس، این عظمت در بستر همین انسانیت است که معنا پیدا میکند.
از حماسه تا کلیشه
چالش دیگر سینمای دفاع مقدس، فرسودگی و تکرار در زبان بصری و فنی آن است. سینمای جنگ در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، به واسطهی نزدیکی به واقعه، از یک انرژی خام و اصیل برخوردار بود.
فیلمهایی مانند آثار اولیه «ابراهیم حاتمیکیا»، تلاشی برای یافتن یک زبان سینمایی منحصربهفرد برای بیان تجربهی جنگ بودند. اما با گذشت زمان، این تلاش برای نوآوری جای خود را به مجموعهای از کلیشههای بصری داد که تا به امروز نیز گریبانگیر بسیاری از آثار است.
صحنههای نبرد، به جای آنکه آشوب، وحشت و سردرگمی میدان جنگ را منتقل کنند، به یک نمایش موزون از پیش طراحیشده با اسلوموشنهای بیدلیل، انفجارهای تزئینی و موسیقی حماسی اغراقشده تبدیل شدهاند.
تصویربرداری در بسیاری از این آثار، فاقد دیدگاه و امضای شخصی است. دوربین به جای آنکه در خدمت روایت و ایجاد اتمسفر باشد، صرفا یک ثبتکننده منفعل از وقایع است.
در بعد فنی، قابها اغلب تلویزیونی، نورپردازیها تخت و تدوینها فاقد ریتم مناسب برای یک فیلم جنگی هستند. آن حس تعلیق، اضطراب و خطر که باید در تار و پود یک اثر جنگی تنیده شده باشد، جای خود را به یک نمایش قابل پیشبینی از شجاعتهای لحظهای میدهد.
این فقر فنی، موجب میشود که حتی اگر فیلمنامه دارای ایدههای خوبی باشد، در اجرا الکن بماند و نتواند تاثیر عمیق عاطفی و فکری بر مخاطب بگذارد.
سینمای دفاع مقدس نیازمند فیلمسازانی است که از قواعد ژانر فراتر روند و جسارت تجربهگرایی در فرم و تصویر را داشته باشند؛ کارگردانانی که بفهمند صدای یک نفس حبسشده در سینه، گاهی از صدای صد انفجار گویاتر است.
«موقعیت مهدی» و جرقهای در تاریکی تلویزیون
در این میان، تلویزیون به عنوان فراگیرترین رسانه، کارنامهای بهمراتب ضعیفتر از سینما دارد. صداوسیما در تمام این سالها به پخش چند اثر تکراری و تولید سریالهای مناسبتی و کمعمقی بسنده کرده که نه تنها نتوانستهاند اثری فاخر خلق کنند، بلکه با سادهسازی و گاه تحریف واقعیت، به درک نسل جدید از دفاع مقدس آسیب نیز زدهاند.
در این فضای ناامیدکننده، ظهور آثاری چون «موقعیت مهدی» به کارگردانی «هادی حجازیفر» یک اتفاق مهم است. نسخه سینمایی این فیلم، یک اثر هنری فاخر و قابل احترام است که موفق میشود با تمرکز بر روابط انسانی و برادرانه مهدی و حمید باکری، روایتی عمیقا انسانی و تراژیک از جنگ ارائه دهد.
این فیلم نیز مانند «ایستاده در غبار»، قهرمانانش را از آسمان به زمین میآورد و به ما اجازه میدهد تا عشق، تردید، خشم و شکنندهگی آنها را در کنار شجاعت و ایمانشان ببینیم.
اما نسخهی تلویزیونی آن، با عنوان «عاشورا لشکر ۳۱»، هرچند گامی رو به جلو در استانداردهای تلویزیون محسوب میشود، اما به دلیل تغییر در تدوین و افزودن قصههایی که در نسخهی سینمایی نبود، بخشی از انسجام و قدرت هنری نسخهی سینمایی را از دست میدهد.
این نکته، نشاندهنده یک معضل بزرگتر است: حتی زمانی که یک اثر موفق سینمایی خلق میشود، مدیومِ تلویزیون با ساختار و ملاحظات خاص خود، گاهی پتانسیل آن را تقلیل میدهد.
با این حال، «موقعیت مهدی» در هر دو فرمت خود، یک استثنای مهم است که نشان میدهد هنوز میتوان در دل این ژانر، به شرط وجود نگاهی نو، روایتی انسانی و جسارت هنری، آثاری ماندگار خلق کرد.
این فیلم یک جرقه در تاریکی عملکرد تلویزیون است، اما برای روشن کردن این مسیر طولانی، به جرقههای بسیار بیشتری نیاز است.
عبور از ویترین
در نهایت، سینمای دفاع مقدس برای بقا و تاثیرگذاری، نیازمند یک پوستاندازی جدی است. این سینما باید از یک «سینمای مناسبتی و سفارشی» به یک «سینمای دغدغهمند و هنری» تبدیل شود.
باید از نمایش ویترینی و موزهای قهرمانان عبور کرده و به لایههای پنهان روانشناختی و اجتماعی جنگ نفوذ کند. ثروت واقعی این ژانر، نه در نمایش حجم آتش و ادوات جنگی، که در گنجینهی تمامنشدنی از داستانهای انسانی نهفته است.
داستان جوانانی که از پشت میز درس و کار، به قلب آتش رفتند و هر کدام با خود، دنیایی از امید، ترس، عشق و آرزو را حمل میکردند.
آیندهی سینمای دفاع مقدس در گروی فیلمسازانی است که شهامت پرسشگری داشته باشند، از کلیشهها بپرهیزند و به جای ساختن بتهای ستودنی، انسانهای قابل فهم و قابل احترام خلق کنند.
ما بیش از آنکه به فیلمهایی درباره «چگونه شهید شدند» نیاز داشته باشیم، به آثاری نیازمندیم که نشان دهند آنها «چگونه زندگی کردند» و در لحظه انتخاب، چه چیزی موجب شد تا بزرگترین تصمیم زندگیشان را بگیرند.
تنها در این صورت است که آن آینه غبارگرفته میتواند دوباره شفاف شود و تصویری حقیقی، تکاندهنده و ماندگار از آن حماسه بزرگ را برای نسلهای آینده منعکس کند.
انتهای پیام/

