پُلی از عاطفه بر گسلِ زندگیِ مهندسِ پل‌ساز بزنیم

به گزارش خبرنگار گروه حقوقی و قضایی ،باران شروع به باریدن کرد، بارانی که بین سردی زمستان و طراوت بهار گیر کرده بود، ایوب سرش را در میان دستانش گرفته بود و آرام آرام گریه می‌کرد، نزدیکتر که شدم نگاهش را به دیوار کهنه دوخت تا اشک هایش را نبینم، ولی کنجکاوی من این فرصت را از وی گرفت و چهره پراز اشکش مرا غرق اندوه نمود.