یادداشت‌های دولت ایران درباره خرید‌های غله انگلیس

0:01 - 05 مرداد 1400
کد خبر: ۷۴۴۵۵۶
دسته بندی: سیاست
قحطی بزرگ ۱۹۱۹ - ۱۹۱۷، بی‌تردید بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ ایران و بسیار فراتر از همه فجایع پیش از خود بوده است. کتاب «قحطی بزرگ» نشان می‌دهد ۸ تا ۱۰ میلیون ایرانی، ۴۰ تا ۵۰ درصد کل جمعیت ایران، در اثر گرسنگی و مرض‌های ناشی از آن و سوء تغذیه از میان رفته‌اند.

 - با وجود بی‌طرفی ایران در جنگ جهانی اول، در طول این جنگ به ضربات و خسارت جبران ناپذیری بر پیکره میهن و ملت ما وارد آمد. ورود بی‌محابای قوای بیگانه و نیروهای متخاصم به خاک ایران در فقدان یک دولت قوی و متمرکز و دارایی سامانه اداری کارآمد، هرج و مرج و ناامنی و پراکندگی و بی‌ثباتی را دامن زده و به تشدید ضعف دولت مرکزی و ضخامت حال و وضع اقتصادی و اجتماعی مردم ایران انجامید. در نتیجه ایران بی‌طرف که با هیچ کشوری در جنگ نبود، تقریباً به اندازه یک کشور در حال جنگ خسارات و خرابی تحمل کرد.

در میان آن همه نابسامانی و بدبختی، بروز قحطی بزرگ و فراگیر در ایران مزید بر علت شد. قحطی‌ای که علاوه بر خشکسالی چند ساله، حضور نیرو‌های بیگانه - به ویژه قوای انگلیس - در تشدید آن مؤثر و بلکه از علل اصلی آن بود؛ در نتیجه آن شمار زیادی از مردم ایران، در ابعادی باورنکردنی به ورطه مرگی هولناک افتادند.
 
کتاب «قحطی بزرگ» بازبینی و تکمیل شده کتاب نخست «محمدقلی مجد» درباره قحطی بزرگ ۱۹۱۹_۱۹۱۷ است که در ۲۰۰۳ منتشر شد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

همان طور که در اطلاعیه قبلی اعلام شده است، اگر کسی سعی کند از ولایت تهران گندم و جو خارج کند، چنانچه این گندم و جو متعلق به ولایت تهران باشد، مصادره خواهد شد، به منظور اجرای این امر قوای مخصوصی برای جلوگیری از خروج گندم و جو از ولایت تهران تشکیل شده است. حمل گندم و جو درون ولایت، مثلاً برای کشت، محدودیت ندارد، کسانی که اطراف تهران خانه دارند و پیش از انتشار این اطلاعیه گندم و جو خریده‌اند، می‌توانند بار خود را مشروط به آن که پیش از اول عقرب ۱۳۳۷ (۱۴ اکتبر ۱۹۱۸) خریده باشند، آن را به تهران بیاورند.
 
اگر این عده گندم خود را قبل از این تاریخ نیاورند، دیگر اجازه نخواهند داشت که آن را بیاورند و دولت آن را خواهد خرید. اما ملاکان منوط به آن که از قبل مجوز از اداره ارزاق دریافت کرده باشند می‌توانند گندم و جوی کافی برای مصرف یک سال خود را به تهران آورده و پس از تفتیش اداره فوق الذکر به خانه خود ببرند. آن عده‌ای که می‌خواهند گندم و جوی خود را خارج از ولایت تهران تهیه کنند مختارند چنین کنند منوط به آن که «بارنامه» (حواله حمل) خود را به امضای رئیس مالیه محلی که گندم و جوی خود را از آن خریده اند، برسانند تا به این وسیله نشان دهند که بارشان از خارج از این ولایت آمده است؛ بنا بر قانون، مالکان می‌باید پیش از آوردن گندم و جوی خود به تهران از اداره تفتیش ارزاق مجوز دریافت کنند.

در ادامه این اطلاعیه آمده است:
دولت گندم و جویی که احتکار شده یا به قصد تجارت به کار گرفته شده، ضبط خواهد کرد.

مالکان غله دو ماه از تاریخ این اطلاعیه فرصت داشتند تا دولت را از مقدار و محل غله خود آگاه کنند:
پس از انقضای این مدت مسئولین دولتی به اجبار غله کافی برای تامین نیاز مردم را از ملاکان خواهند گرفت.

همچنین آمده است:
برای آن دسته از افرادی که پیش از انتشار این اطلاعیه غله خود را مخفی ساخته اند و بعد شخصاً به اداره ارزاق مراجعه کرده و مسئولین ارزاق را از غله خود مطلع کرده اند: در مورد غله آن‌ها منطبق با مفاد همین اطلاعیه برخورد می‌شود.

در واقع یعنی دولت به اجبار و به قیمت خود غله آن‌ها را خریداری خواهد کرد. اطلاعیه با این تهدید به پایان می‌رسد:
همه آن‌هایی که تلاش کنند با اقدامات مسئولین دولتی برای در اختیار گرفتن انبار‌های غله در هر جا مخالفت کنند، به عنوان کسانی تلقی خواهند شد که از اطاعت قوانین دولت سرباز زده‌اند و علیه تسهیل تامین ارزاق عمومی اقدام کرده اند؛ و بنابراین مطابق با بند چهارم مصوبه شماره ۱۱۲۷ کابینه با تاریخ ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۸ مجازات خواهند شد.

آخرین تهدید متوجه ملاکان است:
دولت علاوه بر مجازات همه افرادی که مستقیماً با اقدامات دولت مخالفت کنند، کلیه ملاکان و دلالان محلی غله را که مشوق چنین امری باشند، پیگرد و مجازات خواهد نمود.

این مقررات نمی‌خواست مسئله کمبود واقعی را که به سبب خرید‌های انگلیسی‌ها به وجود آمده بود حل کند و چنین نیز نشد. به نشر می‌رسد که هدف اولیه این مقررات آن بود که دلیل قحطی را «احتکار» و انباشتن ملاکان و تجار جلوه دهند.

احمدشاه یکی از ملاکانی بود که به عنوان جوانی حریص و بی رحم شهرتی بی مثال به هم زده بود. ساثرد مشخصاً از واقعه‌ای تلخ در بحبوحه قحطی درباره احمدشاه و حق فروش غله می‌نویسد:
شاه ایران را کسانی که می‌شناسند جوانی بی‌اندازه پول دوست معرفی می‌کنند و دوستان صمیمی و هوادارانش می‌گویند او گمان می‌کند احتمالاً آخرین پادشاه ایران خواهد بود و از این رو پیش از آن که تاج و تحت از دست برود باید تا جای ممکن پول جمع کند.
 
برای ذکر نمونه‌ای از میل شاه به کسب ثروت آن هم به هر شکل ممکن، من به ذکر مجدد نمونه‌ای در این باره می‌پردازم که یک بار محرمانه ارباب کیخسرو شاهرخ برایم گفت. او سیاستمداران و بازرگان بسیار برجسته‌ای در تهران است که آقای شوستر در کتاب خود او را تنها مرد شریف ایران دانسته است.

ساثرد قضیه احمدشاه و بار گندمش را در ضمن ماجرایی این گونه توصیف می‌کند: این مرد (ارباب کیخسرو) یکی از اعضای کمیسیون امداد تهران است که در زمستان گذشته ارقام کلانی از کمک‌های مالی آمریکایی‌ها را هزینه کرد. او مامور بود برای این کمیته گندم بخرد و می‌دانست که شاه حجم قابل توجهی گندم دارد.
 
از این رو به مباشر شاه تماس گرفت و موضوع را از او پرس و جو مباشر گفت شاه مقداری گندم دارد که خرواری نود تومان می‌فروشد (یک تومان حدوداً دو برابر ۲ دلار، مطابق با نرخ تبادل فعلی است یک خروار ۶۵۰ پوند است) آقای کیخسرو گفت که چند خروار را به این قیمت خواهد خرید و بعداً همراه با اسناد فروش، پول را خواهد آورد. اندکی بعد نماینده شاه تماس گرفت و گفت که شاه را ملاقات کرده و او اکنون تصمیم گرفته است این گندم‌ها را خرواری ۹۵ تومان بفروشد.
 
آقای کیخسرو با علم به این که از جای دیگری نمی‌تواند برای مردم گرسنه تهران گندم تهیه کند، باز هم پذیرفت. بالاخره پیش از ورود او به کاخ برای عقد قرارداد، بار دیگر نماینده شاه با او تماس گرفته و می‌گوید که شاه درباره موضوع بیشتر تامل کرده و تصمیم گرفته که گندم‌ها را خرواری ۱۰۰ تومان کمتر نفروشد و شاه در تمام این مدت می‌دانست که بنا بود این گندم برای تغذیه رعایای گرسنه خود او به مصرف برسد و احتمالاً کمیته آن را به هر قیمتی می‌خرد. بالاخره هنگامی که کیخسرو به کاخ وارد شد دریافت که شاه تصمیم گرفته است اصلاً گندم خود را نفروشد و ترجیح داده است صبر کند تا هنگامی که قیمت‌ها به مقدار قابل توجهی بالاتر برود.

این قضیه در خاطرات عمیدی نوری نیز آمده است او می‌نویسد: تهران در آتش قحطی سوخت و مردم وحشت زده بودند. محصول اطراف تهران در آن سال اندک بود و نانوایی‌ها به ندرت کار می‌کردند. گندم خرواری دویست تومان بود و همه می‌دانستند که احمدشاه محصول گندم خود را انبار کرده و خرواری دویست تومان می‌فروشد مردم او را احمد کاسب نام نهاده بودند.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *