کاری کردیم که دنیا باور نمی‌کرد

15:10 - 23 تير 1394
کد خبر: ۶۰۰۵۹
خبرگزاری میزان: این بار، موقعیت ایجاب می‌کرد جنگ را در خاک رژیم متجاوز بعث ادامه بدهیم. اصلاً دنیا باور نمی‌کرد که ما داخل خاک عراق بشویم؛ ما وارد شدیم و توی دهن متجاوز زدیم.

به گزارش گروه فضای مجازی به نقل از خبرگزاری فارس؛ در یک مرداد 61 همت نشست توجیهی با چهل تن از نیروهای معترض گروهان سوم گردان حبیب بن مظاهر در چادری که این نیروها مستقر بودند، پس از پایان مرحله سوم عملیات رمضان برگزار کرد.

دراین نشست موضوعاتی چون بازگویی تجارب تلخ کادرهای تیپ 27 از دوران حضورشان در سوریه،‌ باز روانی رخدادهای مرحله سوم عملیات رمضان، از آغاز تا پایان عقب نشینی و تذکر رهنمود کلیدی حضرت امام (ره) نسبت به ضرورت ادای تکلیف در جنگ مطرح شد.

این موضوعات در کتاب به روایت همت اینگونه بیان شده است:

                                            ***

همت: همین پارسال زمستان در غرب، طی عملیات محمد رسول الله (ص) از دو جبهه‌ی نوسود و مریوان، داخل خاک کشور عراق شدیم. منتها در آن زمان، این در کشش انقلاب اسلامی نبود که ما وارد خاک عراق بشویم. اگر آن زمان در داخل خاک عراق مستقر می‌شدیم، این حقیقت که ما متجاوز نیستیم، به راحتی  توسط دشمن و ابرقدرت‌های حامی آن لوث می‌شد. در زمان عملیات محمد رسول الله (ص) نه اسرائیل چنین حمله‌ی عظیمی را انجام داده بود و نه یک چنین جریان سیاسی عظیمی در کشور و منطقه به وجود آمده بود. با این حال، ما رفتیم داخل خاک دشمن و به اعترافات مکالمات بی سیم دشمن، که از پست شنود دریافت می‌شد، هزار و دویست نفر از بعثی‌ها را کشتیم و لت و پار کردیم و برگشتیم به مواضع قبلی خودمان.

این بار، موقعیت ایجاب می‌کرد جنگ را در خاک رژیم متجاوز بعث ادامه بدهیم. اصلاً دنیا باور نمی‌کرد که ما داخل خاک عراق بشویم؛ ما وارد شدیم و توی دهن متجاوز زدیم و ان شاءالله بیشتر از این هم به آن ها تو دهنی خواهیم زد. من خوب می‌دانم که این حرکت نظامی اخیر ما، چطور دنیا و معیارهای سیاسی و نظامی دنیا را به هم ریخته، آن قدر ایران  عظمت پیدا کرده، به طوری که اخیراً رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا گفته: «ایران دارد به ابرقدرت خاورمیانه تبدیل می‌شود!» یا مناخیم بگین پدر سوخته؛ نخست وزیر صهیونیست‌ها بنشیند و بگوید: «اگر ایرانی‌ها خواسته باشند از شط العرب عبور کنند، ما هواپیماهای مان را می‌فرستیم بیایند آن جا، ایرانی‌ها را بمباران کنند!»

وقتی امام به تو خط داد؛ هدف تو سقوط صدام است و جنگ با صدام، حالا چه این جنگ را به صورت شبیخون چریکی انجام بدهی، بروی نفرات پیاده ی دشمن را بکشی، تانک‌هایش را از بین ببری و بعد هم برگردی سر جای اول خودت موضع بگیری و مستقر بشوی، این هیچ تفاوتی ندارد با این که بروی داخل خاک او بمانی. این تفاوتی ندارد؛ دیگر بستگی به موقعیت جنگ و سیستم نظامی و تاکتیک‌های جنگی دارد. شما مطلبی داشتید؟

یکی از حضار: الان خیلی از این برادرها، نظرشان این است که حمله‌ای که به این خوبی انجام گرفت و این همه زحمات برای آن کشیده شد، از آن لحاظی که مورد نظر ما بوده، به هدف نهایی خودش نرسید و نافرجام ماند.

همت: مگر آن مسئولین دل شان نمی‌خواهد به آن هدف نهایی برسند؟! اصلاً وقتی که نیرو به هدف خودش برسد، این ها قند توی دل‌شان آب  می‌کنند؛ به شرطی که بچه‌ها قادر باشند صبح، هدف را نگه دارند. خب تا به حال سه مرحله‌ی این عملیات اجرا شده. سه بار! ما خودمان هم پیش حضرت امام خجالت می‌کشیم. اما زمانی که نمی‌توانیم هدف را نگه داریم و اگر آن جا بمانیم، قتل عام می‌شویم. دیگر ماندن در آن جا، از نظر نظامی، صحیح نیست.

یکی دیگر از حضار: خب شما توجه بفرمائید؛ از نظر زحمتی که رزمنده می‌کشد، باید تدارکات و پشتیبانی هم به اندازه ی زحمات او برایش فراهم باشد یا نه؟

همت: نه دیگر، شما اجازه بدهید! نگاه کنید؛ شما سوال تان این است که برای نیرو، پشتیبانی لازم، پیش بینی نشده، بله؟!

همان فرد: بله دیگر.

همت: برای عملیات، صد دستگاه ماشین آلات سنگین پیش بینی کرده‌اند. تا همین امروز، شصت دستگاه لودر و بلدوزر را آقای هاشمی رفسنجانی از تهران تهیه کرده و به جبهه فرستاده. هر چه را که بگویی در توان انقلاب بوده، ارائه شده.

همان فرد: وقتی در دو مرحله قبلی حمله، تجربه شده بود که این همه زخمی می‌دهند، آیا نمی‌بایست برای این مرحله اخیر عملیات، طوری تدارکات و پشتیبانی خودمان را تهیه کنیم که بتوانیم ... (همت کلام او را قطع می‌کند.)

همت: ما که تدارکات کم نداشتیم، تدارکات یعنی مهمات.

همان فرد: خب چرا همین میدان مین، نباید خنثی شده باشد، که ما این عمل را انجام بدهیم؟

همت: چه کسی گفته کل مین‌هایی را که در جریان حمله ی پریشب، شما با آن مواجه شدید، باید خنثی بشوند؟! نگاه کنید؛ این جا توی کالک، قشنگ مشخص است: از سر خط مقدم، که پریشب شکسته شد؛  یک کیلومتر میدان مین قرار دارد. اولاً هیچ کس پیش بینی نمی‌کرد دشمن در این جا مین گذاری کرده باشد. چرا؟ چون محاسبه شده بود که دشمن ظرف سه شب فاصله بین مرحله دوم با شروع مرحله سوم عملیات، فرصت مین گذاری را پیدا نکرده است. در عوض الان، شما بروید منطقه را نگاه کنید، می‌بینید که نبشی‌ها و دیرک‌ها را زده، یعنی از امروز شروع کرده به احداث میادین مین منظم. ولی در موقعیتی که داشتیم برای مرحله سوم رمضان آماده می‌شدیم، دشمن تانک‌های خودش را در فاصله‌ی هفتصد متری ما گذاشته بود؛ در فاصله‌ی هفتصد متری خاکریز ما! تا روز قبل از حمله، دشمن شانزده بار به این خاکریز پاتک کرده بود؛ پس میدان مینی وجود نداشت، فقط آن شب آخر، دشمن یک تعداد مین، روی زمین ریخته بود، همین طور مین‌ها را روی زمین ریخته بود. مقداری را هم توی حد خود شما ریخته بود، که ما پیش بینی کردیم عناصر تخریب بروند و اگر مین بود، آن جا به اندازه یک دالان، مین جمع کنند و برای عبور بچه‌ها، دالانی ایجاد کنند، تا آن ها بی دردسر بیایند و عبور کنند. دشمن ‌آن جا میدان مین منظم احداث نکرده بود، یعنی در ردیف‌های منظم، داخل زمین مین نکاشته بود و با سیم خاردار و نبشی، حدود و ثغور آن را مشخص نکرده بود. همین جوری یک تعداد مین روی زمین ریخته بودند. در منطقه ی عمل آن قرارگاهی که آن بالا نشان تان دادم، آن جا بود که دشمن میدان مین احداث کرد.

یکی دیگر از حضار: در هر صورت حاج آقا؛ ناراحتی ما از این بابت است که شما می گوئید حوالی ساعت 03:40 صبح پنجشنبه (سی و یکم تیرماه 1361) به فرمانده گردان ما گفته‌اید عقب نشینی کند، بعد ایشان ساعت 05:00 تازه ما را از آن جا برگردانده. مسیری را که در حمله ما زیر آتش گلوله ی توپ و تانک ظرف دو ساعت رو به جلو طی کرده بودیم، در بازگشت، پیمودن آن حدود چهار ساعت وقت از ما گرفت. در صورتی که در زمان بازگشت پیمودن آن حدود چهار ساعت وقت از ما گرفت. در صورتی که در زمان بازگشت گردان ما، نه توپی بود، نه تانکی به آن صورت بود. دشمن چهار تا خمپاره می‌ریخت. آن هم مساله ای نبود، یک لحظه خیز می‌رفتیم و بعد بلند می‌شدیم. حالا همین معطلی و کندی در راه بازگشت، خودش موجب تضعیف روحیه می‌شود دیگر. اگر قبل از حمله، در این جا به ما می‌گفتند که در صورت هر مساله‌ای، احیاناً ما به عقب برخواهیم گشت. دیگر نه تنها صبح روز عقب نشینی ناراحت نمی‌شدیم، بلکه خیلی هم خوشحال می‌شدیم، یعنی باید ما را از قبل توجیه می‌کردند.

همت: شما خودتان باید خودتان را توجیه می‌کردید. ببینید! اگر قرار باشد در هر عملیاتی که ما می‌خواهیم انجام بدهیم، صد در صد پیروز باشیم، کم کم قدرت طلب می‌شویم و آن وقت، وضع مان یک طور دیگری می‌شود.

همان فرد: مساله‌ی دیگر این است که از ساعتی که به عقب برگشتیم، تا الان، استراحت نکرده‌ایم. یا می‌گویند این سنگر را تخلیه کنید، بروید توی آن سنگر، یا می‌گویند آن سنگر را عوض کن، بیا توی این سنگر، کدام یکی از حمله های بوده که وقتی رزمنده‌ها از عملیات برگشتند، مجال استراحت نداشته باشند؟!

همت: شما خودت دفعه‌ی چندم است که در عملیات شرکت می‌کنید؟

همان فرد: دفعه‌ی چهارم است.

رزمنده‌‌ای مسن: خواسته‌ی دیگر ما این است که هر کدام از ما بروند یکی دو ساعت مرخصی اهواز، و یک آبی به تن خودشان بزنند.

فرد قبلی: این بار، دفعه‌ی چهارم است که در عملیات شرکت دارم.

همت: بار چهارم است؟

همان فرد: بله.

همت: حالا فکر می‌کنید ما چند سال است توی جنگ هستیم؟

همان فرد: خب حالا شما تجربه‌تان بیشتر است. اما حرف ما این است که کمکی را که این رزمنده‌ها به پیشروی جنگ کرده‌اند، به خدا اگر حتی یک دهم آن را فرمانده بتواند بکند. به جان بچه‌هایم! چرا؟ چون فرمانده نمی‌رسد این کار را پیش ببرد. ما خودمان کار جنگ را پیش می‌بریم. توقعی هم نداریم که آن فرمانده بتواند به این کار برسد. توجه می‌کنید؟ ولی وقتی از جلو به پشت خاکریز برگشتیم، احتیاج به استراحت داریم.

فردی دیگر (به اعتراض می‌گوید): این مسأله صحیح نیست؛ ما هر چه داریم از فرمانده داریم. نه باباجان!

همان فرد معترض: من خودم یک فردی هستم که مریض‌ام. همه‌ی این برادرها هم می‌دانند. سه روز آن جا توی جای خودم خوابیده بودم، ولی تا گفتند حمله است، گفتم سمعاً و طاعتاً. اصلاً مریضی و ناراحتی و شکستگی پا را هم ولش کن! کتف را هم که موج گرفته، ولش کن. فوری می‌روم برای حمله. این جا، حالا که حمله تمام شده، از ساعتی که به این جا برگشته‌ایم، زنگ استراحت را ندیده‌ایم.

همت: شما نگاه کنید! الان دارید مشکل شخصی خودتان را در این جا مطرح می‌کنید، یا مشکلات کلی جمع را؟

همان فرد: نه؛ منظورم مشکل کلی جمع است، کل بچه‌ها استراحت نکرده‌اند.

فردی دیگر (خطاب به فرد قبلی می‌گوید): اجازه بده، اجازه بده! شما از طرف چند نفر داری صحبت می‌کنی؟! از طرف جمع؟

فرد قبلی: من دارم از طرف خودم صحبت می‌کنم.

رزمنده‌ای مسن (خطاب به همت): حاج آقا، اجازه بدهید دو کلام هم من عرض می‌کنم. آن روحیه‌ای را که شما می‌گوئید؛ الحمدالله، الان این روحیه در ما هست. از نظر فرماندهی هم، بنده معتقدم اگر ما فرماندهی نداشته باشیم، هیچ چیز نداریم.

ولی عرض من این است، این آقایانی که رفتند و عملیات را انجام دادند، می‌خواهند یک دو ساعتی بروند حمام، این بدن‌شان را بشویند و استراحت کنند، بعد برگردند و در مقابل دشمن سینه سپر کنند. این نظر آ‌ن‌ها و خواسته‌شان است. و السلام علیکم. نظر من هم این است و حرف حق را هم، باید زد.

همت: نگاه کنید! یک زمانی شما می‌بینید که نیرو باید از اهواز بیاید به این جا، آن هم با این مشکل کمبود خودرو، که الان کل تیپ با آن دست به گریبان است. الان نصف تیپ، هنوز در سوریه است، نصف دیگر تیپ به این جا آمد. کمبود خودرو و امکانات تدارکاتی هم داشت. با هر مشقتی بود، این تیپ خودش را به زور برای ورود به این عملیات آماده کرد. واقعاً به زحمت! یعنی ما هیچ امکاناتی نداشتیم، مهمات؛ هیچی نداشتیم، وسایل ضروری زندگی در منطقه‌ی جنگی چطور؟ هیچی نداشتیم. تیپ ما چون ما برای مأموریت سوریه جا به جا شده بود، تمام وسایل خودش را تحویل سپاه جنوب داده بود. بعد، دوباره این تیپ به کشور برگشت و به جنوب آمد. برخلاف تیپ 25 کربلا و تیپ 14 امام حسین (ع) که یک سال می‌شود توی این منطقه‌ی خوزستان هستند و همه‌ی وسایل زندگی‌شان جور است. شما دیدید که ما قبل از شروع این حمله، حتی جای ثابت و مناسبی برای استقرار نیروهای تیپ‌مان نداشتیم. هی می‌رفتیم به استانداری خوزستان، این مدرسه را تحویل می‌گرفتیم، آن مدرسه را می‌گرفتیم تا به اندازه نیروها، بتوانیم جای استقرار موقت تهیه کنیم. اصولاً منطقه‌ی جنگی این خصلت‌ها را دارد. نگاه کنید! زمانی هست که شما می‌آئید توی خط، یک یا دو کیلومتر را پر می‌کنید، بعد از لشکر دستور می‌‌رسد که شما این دو کیلومتر را باید تبدیل کنید به چهار کیلومتر و چهار کیلومتر را پر کنید. بعد، این سه تا گردان باید باز بشوند؛ تا بشود چهار کیلومتر را با آن‌ها پوشش داد. این گردان، باید یک کیلومتر بیاید به چپ و آن گردان، باید یک کیلومتر بیاید به راست.

این جا به جایی،خصلت منطقه‌ی جنگی است و کسی، از روی غرض این کار را انجام نمی‌دهد. این جا به جایی، روال معمول است و در منطقه‌ی جنگی انجام می‌گیرد. حالا امکان دارد شما بگوئید: «ای بابا! پس لابد تشکیلاتی نیست که این ها هی وضع ما را به هم می‌زنند. این ها انگار خیال می‌کنند ما چوب خشک هستیم که هی ما را از این طرف به آن طرف می‌برند و می‌آورند.» نه عزیزان، دیروز از لشکر فتح، فرماندهی لشکر؛ حاج آقا ردانی پور آمد به این جا و گفت: «شما باید جای تیپ 25 کربلا را تحویل بگیرید.» بیشتر از این که شما می‌گوئید، من به فرمانده لشکر اعتراض کردم. به طوری که دیشب به من طعنه زدند و گفتند: «عده ای از فرمانده تیپ‌های لشکر، حرف فرمانده‌هان رده‌ی بالاتر خودشان را گوش نمی‌کنند!» من به حاج آقا ردانی پور؛ فرمانده لشکر گفتم؛ بچه‌های ما خسته‌اند. مع‌الوصف، چاره‌ای نبود. لشکر به تیپ ما دستور داده بود که شما باید قسمت تیپ 25 کربلا را هم تحویل بگیرید و آن را پر کنید و تیپ 25 کربلا باید سریع به عقب بیاید. خب، این دستور است و باید اجراء بشود؛ و الا همه‌ی کارها لوث می‌شوند. در نتیجه، قسمت تیپ 25 کربلا را تحویل گرفتیم، که مسافت آن دو کیلومتر بود و دو کیلومتر به حد فعلی تیپ ما اضافه شده است. پس مجبور شدیم این دو کیلومتر را با قسمت خودمان یکی کنیم و آن را به سه گردان‌مان تحویل بدهیم. این از بابت بحث جابه‌جایی نیروها! ما از خدا خواسته‌ایم که نیروها بتوانند استراحت کنند. به محض این که عملیات تمام شد، می‌گوئیم اتوبوس و مینی‌بوس بیاورند، همه نفرات را می‌فرستادیم ببرند اهواز. اما الان اگر نیرو را ببریم عقب، چه کسی باید توی خط بماند؟! چه کسی بماند؟! آن در خط بوده. همین نیروی آن که الان به عقب برگشته، از شروع عملیات رمضان تا آخر مرحله‌ی سوم، شانزده پاتک دشمن را خنثی کرده و یک دقیقه هم مرخصی نرفته! دو ماه متمادی در خط بوده و این نیرو!

به خدا من از شما تعجب می‌کنم! این کفران نعمت است. نیروهای گردان شما، در قیاس با سایر گردان های ما، به بهترین وجه از (اعزام نیروی سپاه منطقه 10 تهران مستقر در محل سابق) «لانه‌ی جاسوسی» به منطقه‌ی جنوب اعزام شد. مگر خود من در پادگان امام حسن مجتبی (ع) تهران برای شما سخنرانی نکردم؟ خوب یادم هست. مجموعه‌ی نیروهای گردان شما، خیلی عالی و بی دردسر حرکت کرد، بدون اتلاف وقت و در به در شدن در امیدیه و این طرف، آن طرف و الافی در بین تیپ‌ها - طوری که تیپ‌ها نیرو را به هم پاس بدهند - بدون هیچ کدام از این مصیبت‌ها، گردان‌تان به راحت ترین وضع در مدرسه فاطمه الزهراء (ع) اهواز تشکیل شده و آمده در خط، عملیات کرده است. از حیث سهولت اعزام، بهترین نمونه‌ی نیروهای اعزامی بسیج بوده که این بار برای عملیات، در اختیار تیپ ما قرار گرفته است. اگر شکر نمی‌کنید، کفران نکنید! تازه، شما پنج روز هم نیست که آمده‌اید به منطقه ی عملیاتی، اگر انسان ظرف پنج روز ببرد، این جداً دردآور است و من از همین الان برای شما خط و نشان می‌کشم؛ ما یک ماه نیرو را از زیر این آفتاب داغ منطقه به عقب نخواهیم برد! اگر از طرف لشکر به تیپ دستور بدهند و منطقه به تیپ واگذار بشود، ما حتی تا یک ماه دیگر هم قادر نیستیم نیرو را از خط به عقب ببریم. با تانکر بنز خاور، آب می‌آوریم همین جا، می‌روید زیر شیر آن، خودتان را می‌شوئید. می‌گوئید دو ساعت برویم شهر، تنی به آب بزنیم؟!

ما این جا آب تنی نداریم! وقتی به منطقه‌ی جنگی می‌آیی، باید پیش بینی همه چیز را بکنی. با بدن نجس باید نماز بخوانی، خون روی بدن یا لباست ریخته، با همین وضع باید نماز بخوانی، آن‌هایی که با این تیپ در اکثر مراحل حملات فتح مبین و الی بیت المقدس کار کرده‌اند، خودشان اطلاع دارند؛ اکثر اوقات، بچه‌ها بدن‌شان نجس بود و تیمم می‌کردند. خودشان اطلاع دارند؛ اکثر اوقات، بچه‌ها بدن‌شان نجس بود و تیمم می‌کردند. به خاطر پاتک‌های دشمن قادر نبودیم حتی برای لحظه‌ای، یک نفر از پرسنل و نفرات خودمان را - و لو به صورت مرخصی شهری - رها کنیم. الان خط مقدم جبهه در داخل خاک عراق به شما تحویل داده شده! یعنی سه هزار و سیصد متر آن را تحویل ما داده اند. چه کسی را شما می‌خواهید به جای خودتان در این محدوده بگذارید؟!

همان رزمنده مسن: حاجی! ما هر چه داریم، از دعا داریم. اگر نجس بشویم، دعا و نماز و مناجات ما که اجابت نمی‌شود! هر چه داریم از دعا داریم.

همت: اجازه بده، من هم همین را می‌خواهم بگویم؛ ما بنای کارمان این طور نیست که بیائیم بگوئیم حالا چون نیروها یک شب رفتند عملیات و صبح به عقب برگشتند، حالا همه می‌توانند بروند شنا کنند، که خستگی شان در برود؛ نه! اتفاقاً ما توی همین سختی‌هاست که ساخته می‌شویم. اتفاقاً بعد از هر حمله است که مسلمان بودن یک نیرو ثابت می‌شود؛ که ‌آیا تحمل سختی را دارد، یا روحیه‌ی خودش را باخته است؟! اتفاقاً در سختی است که مومن، جوهر خودش را نشان می‌دهد و ما باید تحمل داشته باشیم.

به شرف زهراء (ع) قسم می‌خورم، به شرف زهراء(ع) قسم، در عملیات الی بیت المقدس، ما بیست روز بدن‌مان چرک می‌گرفت، طوری که الان که به بدن خودم دست می‌کشم، به آن اندازه تنم چرک نیست. بیست روز می‌شد که بدن مان چرک بود. ولی بنابر حساسیت عملیات، منطقه را ترک نمی‌کردیم، بله! یک زمانی ایجاب می‌کند نیرو را به عقب ببریم. در چه شرایطی؟! در شرایطی که به جای این نیروی شرکت کننده در عملیات، نیروی پدافندی برای حفظ خط مقدم در دسترس هست. آن وقت، لشکر دیگری منطقه را تحویل می‌گیرد و آدم بچه‌ها را می‌برد عقب و به آن‌ها می‌گوید حالا استراحت کنید و برای شرکت در حمله‌ی بعدی آماده بشوید.

یک زمانی هم هست که نه! وضع برعکس است نیرو در حمله شرکت کرده و صبح به عقب برگشته، بعد برادر محسن رضایی دستور می‌دهد: «شما به نیروها آرایش بدهید، خط را محکم نگه دارید، به خودتان سازمان بدهید، آمار شهداء و زخمی‌های خودتان را به قرارگاه بدهید. همان جا بمانید و خط را محکم نگه دارید.» این دیگر یک دستور است. تکلیف دستور هم روشن است؛ باید برویم برای اجرای آن.

*پاسداشت سی و سومین سالگرد «عملیات رمضان» در خبرگزاری فارس/37


/انتهای پیام/

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *