برای غلامِ مردم ایران؛ رضا / تقویم‌ها باطل می‌شوند، تو می‌مانی....

9:38 - 17 دی 1395
کد خبر: ۲۶۴۲۳۴
دسته بندی: ورزشی ، فوتبال
چقدر خوب شد نماندی. چقدر خوب شد که دستکم، یک تابلو برایمان ماند که بتوانیم زیرش، بنشینیم و دیگران را با متر و معیار «تو بودن» قیاس کنیم.
به گزارش خبرنگار گروه ورزشی ، چقدر خوب است که هنوز تقویم‌ها کار می‌کنند. چقدر خوب است که هنوز می‌شود لا‌به‌لای ورق به ورق شدن کاغذها و روزهای سپری شده، باز هم رسید به تو و لبخندی که سال‌های سال است روی صورتت باقی مانده. در این سال‌ها و در همه روزهایی که برگه‌های تقویم مشغول بودند به باطل شدن خودشان، تو تنها عنصر تقویم بودی که ثابت قدم ماندی. لبخندت تکانی نخورد و قلبت، ذره‌ای غبار نگرفت. تو تنها آدمی بودی که در این سال‌ها هم با ما ماندی و هم برای ما. دیگران یا مسیرشان تغییر کرد یا هر کدام مصادره شدند از ضمیر فرد یا افرادی.

چقدر خوب است در تمام این سال‌ها دستکم تو یکی برای ما ماندی. نه عکسی از تو در فضای مجازی پخش شد، نه دنبال پست و مقامی رفتی و نه خودت را فروختی به عنوانی. نه باختی که ناچار شوی دست ببری به میله‌هایی که میله‌های ضریح هیچ امامزاده‌ای نبود، نه مضحکه خاص و عام شدی با یک لشکر عکاس که دوره‌ات کنند وقتی داشتی با این و آن عکس می‌گرفتی و باقیمانده آبروی ریخته این سال‌هایت را به حراج واپسین می‌گذاشتی.

چقدر خوب شد که نماندی. چقدر شیرین که رفتی تا دستکم یک مجسمه برای این سال‌هایمان داشته باشیم. چقدر خوب شد نماندی تا امروز ناچار باشیم رودررویت قرار بگیریم. چقدر خوب که نماندی تا امروز ناچار نباشی برای تختی ماندن، گوشی موبایلت را خاموش کنی یا از دسترس خارج باشی که نتوانند پیدایت کنند. تو که روزگاری برای عسل نخورده، تبلیغ نکردی، در این روزگار که آدم ها همه شومن و مبلغ کالایی هستند چطور باید دوام می‌آوردی؟

تو برای من یکی تا ابد، همان تابلوی روی دیوار قصابی محلم هستی. اسمش حبیب قصاب بود. کشتی گیر و پهلوان قدیمی. پدر یک آزاده  سرفراز. همیشه وقتی می‌خواستم برای گوشت خریدن به مغازه‌ا‌ش بروم، شوق دیدن تو را داشتم که عکست را چسبانده بود روی دیوار قصابی‌اش. تابلوی بزرگی بود رئیس، بزرگتر از تمام تابلوهای دیگری که روی دیوار بودند و حتی بزرگتر از عکس فرزندش که هنوز به خانه برگشته نبود.

تو برای من، همه آن لذت بزرگ دویدن به وقت آمدن و پا سست کردن به وقت برگشتن بودی. بهانه‌ای برای آنکه بیشتر نگاهت کنم. تلاش برای دیرتر گرفتن گوشتی که حاضر شده بود و زیر چشمی نگاهی انداختن به تو که آن بالا برای خودت، داشتی گوشه دیگری را نگاه می‌کردی. بی‌توجه به نگاه‌های مشتاق و پرستایش کودکی در آن پایین.

ما یکی مثل تو را می‌خواهیم و نمی‌یابیم. یکی که گوشه دیگری را نگاه کند. حواسش پرت دیگران نشود. گم نکند نگاه خودش را . نبازد خودش را به نگاهی و آهی.

چقدر خوب شد نماندی. چقدر خوب شد که دستکم، یک تابلو برایمان ماند که بتوانیم زیرش، بنشینیم و دیگران را با متر و معیار «تو بودن» قیاس کنیم. متر و معیاری که تا به امروز کسی به آن نزدیک هم نشده. بعید است که بتوان نمونه دومی را هم از تو یافتف، نمی‌شود. چگونه بشود؟ چگونه بگذاریم؟چگونه خودمان اجازه دهیم که یکی مسیر تختی شدن را طی کند؟ ما جماعت پهلوان‌کش وقهرمان‌ستا!

تقویم‌ها کهنه می‌شوند و آدم‌ها باطل. تنها و تنها تو می‌مانی و با آن لبخند گرمت که حتی از داخل عکس‌ها هم می‌تواند قلبی را بسوزاند.

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *