روایت آیت‌الله خامنه‌ای از ابعاد مسئله‌ آزادسازی خرمشهر؛

رمز معادله فتح

23:38 - 02 خرداد 1402
کد خبر: ۴۷۱۴۲۴۳
رمز معادله فتح
«رمز معادله فتح» مروری بر روایت رهبر انقلاب از ابعاد مسئله‌ی آزادسازی خرمشهر داشته است.

خبرگزاری میزان_ جنگ تحمیلی علیه ایران در سال ۱۳۵۹ در حالی آغاز شد که رژیم صدام ادعا داشت در چند روز تهران را فتح میکند! بر همین اساس نقشه‌ی اشغال شهر‌های جنوبی کشور را طراحی کرد. خرمشهر، جزو اولین شهر‌های مورد تجاوز دشمن بود که در آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ به تصرف رژیم بعث درآمد. اشغال شهر خرمشهر از مهم‌ترین اهداف راهبردی دشمن محسوب میشد. اینکه چرا خرمشهر نتوانست مقاومت را ادامه دهد و چه شد که پس از یک سال و خرده‌ای آزاد شد و ابعاد دیگر قضیه خرمشهر در این یادداشت بررسی شده است. آنچه در این مطلب آمده است روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از ابعاد مسئله آزادسازی خرمشهر است. در این مجموعه از ۵۹ سخنرانی رهبر انقلاب طی سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۴۰۱ استفاده شده است.

الف) شروع جنگ تحمیلی و اشغال خرمشهر در سال ۱۳۵۹

* جنگ تحمیلی یک توطئه‌ی عظیم بین‌المللیِ قدرتمندترین قدرت‌های دنیا بود علیه جمهوری اسلامیِ تازه پدید آمده. مثل اینکه همه‌ی حیوانات وحشی بخواهند به یک انسان تنها و بی‌سلاح و بی‌دفاع حمله کنند. [۱]طبیعت انقلاب این بود که به ما حمله نظامی بشود. یکی از رهبران ملی آفریقا «احمد سکوتوره» رئیس جمهور گینه کوناکری بود. او در دوران ریاست جمهوری من چند بار به ایران آمد. یکی از دفعاتی که آمد، زمان جنگ بود. گفت از این جنگی که بر شما تحمیل شده، تعجّب نکنید. هر انقلابی که علیه دستگاه‌های استعماری و استکباری و قدرت‌های نافذ جهانی باشد، وقتی به وجود آید، یکی از اوّلین کار‌هایی که علیه آن میشود، این است که یکی از همسایگانش را به جانش می‌اندازند! شما هم مشمول این قانون کلّی شده‌اید؛ تعجّب نکنید. او به من گفت: به شما از یک مرز حمله کرده‌اند؛ اما به من، از پنج جای مرزم، پنج کشور حمله کرده‌اند! چون کشور کوچکی است و اطرافش کشور‌های متعدّدی وجود دارد. او هم، چون یک فرد انقلابی بود و با یک انقلاب بر سر کار آمده بود، مورد حمله قرار گرفته بود.

* همه دنیا به مقابله انقلاب آمد

* ما در جنگ مظلوم بودیم. ما در جنگ، ملتی بودیم یکجا مظلوم و مورد ستم. ما که تجاوزی به کسی نکرده بودیم؛ ما هیچ بهانه‌ای دست کسی نداده بودیم؛ ما حتّی یک تیر هم به داخل مرز‌های عراق پرتاپ نکرده بودیم؛ [۳][ولی]رژیم عراق با تشویق دولت‌های دشمنِ انقلاب به مرز‌های ما حمله کرد. هدفگیری دقیقی کرده بود. خرّمشهر، قدمِ اوّل و بسیار مؤثّر از این هدف‌گیری بود. هدف آن‌ها به طور خلاصه این بود: با خود فکر کرده بودند با پیروزی انقلاب، ایران اوّلاً نیروی مسلّحی ندارد که از مرز‌ها دفاع کند؛ ثانیاً سامان اداری و اجتماعىِ درستی ندارد تا بتواند به دفاع از کشور و منافع ملی بپردازد؛ ثالثاً در دنیا انقلاب طرفداری ندارد. یک طرف آمریکا بود، دشمنِ پر از حقد و کینه علیه انقلاب -چون انقلاب سلطه آمریکا را بر این کشور از بین برده بود، بنابراین از غضب و کینه بر انقلاب و نظام اسلامی پُر بودند- یک طرف هم شوروی سابق بود؛ آن هم با دلایل دیگری علیه انقلاب اسلامی. [۴][چون]شوروی تعداد نسبتاً زیادی جمهوری‌های مسلمان دارد؛ حرکت اسلامی، انقلاب اسلامی در ایران موجب میشد که آن جمهوری‌ها به فکر هویّت اسلامی خودشان بیفتند؛ دولت شوروی حاضر نبود، لذا او هم در این قضیّه -در قضیّه‌ی جنگ علیه ما، در قضیّه‌ی مبارزه‌ی علیه ما- کنار آمریکا، دشمن دیرین خودش ایستاد. [۵]این دو ابرقدرت که در ده‌ها مسأله با هم اختلاف داشتند، در دشمنی با ایران با یکدیگر اتّحاد کلمه داشتند و هر دو به رژیم عراق صمیمانه و با همه وجود کمک و از آن دفاع میکردند!

* روز به روز بر امکانات رژیم صدام افزوده می‌شد

 لشکر‌های رژیم صدّام در اوّل جنگ، لشکر‌های معدودی بودند، امکاناتشان هم امکانات متعارف بود [امّا]با گذشت زمان -هرچه زمان گذشت، شش ماه گذشت، یک سال گذشت، دو سال گذشت- روزبه‌روز به این امکانات افزوده شد. خب جنگ امکانات را از بین می‌برد، ما مثلاً اوّل جنگ یک مقدار تانک داشتیم، بعد بعضی‌اش از بین رفت؛ فرض کنید که مقداری توپخانه داشتیم، بعضی‌اش از بین رفت؛ مهمّات داشتیم خیلی‌هایش از بین رفت؛ قهراً در جنگ مصرف میشود، جنگ امکانات را کم میکند؛ هرچه جنگ پیش میرفت، امکانات رژیم بعثی چند برابر میشد؛ چه کسی به او میداد؟ فرانسه، انگلیس، آلمان، آمریکا. [۷]ناتو و قدرت‌های اروپایی به عراق کمک کردند؛ هواپیما دادند، بمب دادند، تانک دادند، وسایل شیمیایی دادند، هلیکوپتر دادند، موشک دادند. اروپای شرقی نیز که آن روز زیر سیطره حکومت شوروی و وابسته به آن بود، هرچه عراق میخواست، به او داد؛ بنابراین یک طرف عراق بود با حمایت آمریکا و شوروی و ناتو و ورشو -که همان پیمان اروپای شرقی و کشور‌های بلوک کمونیست بود- و همچنین دولت‌های عربی منطقه که پول و سلاح و امکانات و مشاور نظامی و هرچه دولت بغداد برای رسیدن به هدف‌های خود در این حمله احتیاج داشت، بی‌دریغ در اختیار او قرار میدادند؛ یک طرف هم نظام جمهوری اسلامی بود. [۸]در چنین وضعیتی، طبیعت قضیه چیست؟ طبیعت قضیه همان چیزی است که عراق پیش‌بینی کرده بود: با یک حمله بیاید ابتدا خرّمشهر را بگیرد، بعد اهواز را بگیرد، بعد دزفول را بگیرد و در نهایت خوزستان را از ایران جدا نماید؛ سپس شروع به چانه‌زنی کند. خوزستان را تا آخر پس ندهد، منابع نفتی کشور را در اختیار بگیرد و بعد هم دولت انقلاب را از موضع ضعف و ذلّت پای میز مذاکره بنشاند. این، نقشه رژیم عراق و در حقیقت نقشه آمریکا و شوروی بود.

* دزفول و جزیره آبادان برای دشمن مهم بود

دو نقطه برای دشمن خیلی مهم بود: یکی همین انتهای محلّ اتصال ایران به عراق در جنوب که عبارت بود از آبادان و خرّمشهر و کلاًّ جزیره‌ی آبادان. یک نقطه هم دزفول بود. دزفول از این جهت اهمیت داشت که اگر از پل روی «کرخه» عبور میکردند و دزفول را تهدید میکردند و جاده‌ی دزفول را می‌بستند، کلّ خوزستان در محاصره قرار میگرفت و راه‌های ما بسته میشد. بنابراین، دزفول برای دشمن اهمیت استراتژیک داشت. لذا... جلوِ دزفول، پنج، شش لشکر خوابانده بود... یک نقطه هم، نقطه‌ی اصلی بود. چون دشمن، دزفول را که نمیخواست نگهدارد. به فرض هم، اگر کاری میکرد، دزفول برایش ماندنی نبود. جایی که برای او مهم بود، اصل جزیره‌ی آبادان بود. جزیره‌ی آبادان را میخواست. به‌طور مطلق، دو طرف اروند را میخواست داشته باشد. بنابراین، محلّی که برایش مطلوب نهایی و قطعی بود و برو برگرد نداشت، جزیره‌ی آبادان بود که شامل آبادان و خرّمشهر میشد. لذا، این دو نقطه، دو نقطه‌ی حسّاس بود. [۱۰]در سی‌ام شهریور ۵۹ حمله‌ی بزرگ متجاوزان عراقی به خاک ما آغاز شد. [۱۱]در قدمِ اوّل، نیرو‌های عراقی پیشرفت‌هایی کردند و تا سیزده چهارده کیلومتری اهواز هم رسیدند. [۱۲]یعنی خمپاره‌ی ۶۰ دشمن به حومه‌ی اهواز میرسید. [۱۳]دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آن‌جا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد که جاده‌ی اهواز و آبادان بسته شد. [۱۴]دیدم که هر چه خبر مى‌آید یأس‌آور است، هیچ کار هم از دست من این‌جا بر نمى‌آید، زمان بنى‌صدر بود من البته نماینده‌ى امام در شوراى عالى دفاع بودم آن روز و سخنگوى شوراى عالى دفاع بودم. اما خب هیچ کارى دستمان نبود، مى‌رفتیم توى مرکز فرماندهى توى ستاد مشترک آن‌جا مى‌نشستیم یک صبح تا ظهر، یک ظهر تا شب، ظهر آن‌جا مى‌ماندم، گاهى شب‌ها من در ستاد مشترک مى‌ماندم خانه نمى‌آمدم همه اش دوندگى، همه‌اش تلاش، اما قیچى دست دیگرى است که ببرد، کلید دست دیگرى است که باز کند یا ببندد... مرتب از دزفول، از اهواز، از جاهاى دیگر پیغام، طلبه‌هایى که، علمایى در این شهر‌ها ساکن بودند آن وقت طلبه‌اى در جبهه نبود، یا کسانى که در سیاسى‌عقیدتىِ بعضى از یگانهاى نظامى بودند با آشنائى که با ما داشتند تماس مى‌گرفتند آقا ما این‌جا فلان چیز مى‌خواهیم، خمپاره مى‌خواهیم، چه مى‌خواهیم، چه مى‌خواهیم. ما این‌جا توى ستاد مشترک مرکز فرماندهى مطرح مى‌کردیم، با بى‌اعتنائى با لبخند تمسخرآمیز بعضى‌ها مواجه مى‌شدیم.

* از امام اجازه گرفتم و به جبهه جنوب رفتم

اواسط مهر ماه به منطقه رفتم، مهرماه پنجاه‌ونه [۱۶]من از امام اجازه گرفتم که به جنوب بروم و مردم را برای مقابله بسیج کنم. راز رفتن ما این بود. در آن جلسه‌ای که من رفته بودم مساله را در میان بگذارم و از ایشان اجازه بگیرم، امام هم به جای اجازه، به من تکلیف کردند، یعنی گفتند برو! –که من امیدوار نبودم که آن‌طور به این صراحت و خوبی به من تکلیف کنند- در همان جلسه مرحوم شهید چمران هم آمده بود و او ظاهراً برای اجازه گرفتن به این معنی نیامده بود. اما وقتی من اجازه گرفتم او رو به امام کرد و گفت پس اجازه بدهید من هم بروم. امام فرمودند که مانعی ندارد.

بعد بلافاصله از منزل امام بیرون آمدیم. پیش از ظهر بود با هم قرار گذاشتیم که بعد از ظهر همان روز به اهواز برویم. البته من زودتر می‌خواستم بروم. او [شهیدچمران]گفت من دوسه ساعت کار دارم، چندتا دوست و آشنا و بچه‌ها را می‌خواهم با خودم بیاورم و تجهیزاتی هم که می‌خواهیم آماده کنیم و بعد از ظهر می‌رویم. من هم قبول کردم. به نظرم ساعت ۴،۳ بود که ما از فرودگاه مهرآباد به اتفاق مرحوم چمران و عده‌ای از دوستان و همراهان ایشان و چند نفری با بنده به طرف اهواز حرکت کردیم. من اهواز نرفتم که برگردم و واقعاً فکر می‌کردم که دیگر به تهران برنخواهم گشت؛ و به این برادران پاسدار و محافظی هم که با من بودند گفتم که برادر‌ها من دیگر با شما خداحافظی می‌کنم و با شما کاری ندارم و شما به دنبال کار خود بروید و من هم در حال رفتن به اهواز هستم. آن‌ها ناراحت شدند و گفتند ما هم اصلاً می‌خواهیم به جبهه بیاییم، با شما کاری نداریم. چون من آنان را نمی‌بردم گفتند ما می‌خواهیم بجنگیم و حالا که تو هم می‌روی ما هم می‌آییم به آنجا، منتهی به جبهه می‌رویم. گفتم خیلی خب اگر این‌طور است اشکال ندارد و آن‌ها را با این عنوان که بروند جبهه بجنگند با خود بردم، چون دیگر من محافظتی لازم نداشتم، چون برای میدان جنگ می‌رفتم.

شب بود که ما وارد اهواز شدیم، من بودم و مرحوم چمران بود و حدود سى، چهل نفر که همراهان مرحوم چمران بودند. چون من تنها رفته بودم و ایشان با یک تعدادى از دوستان و افراد ارتشى و غیر ارتشى که با خودشان آورده بودند. وقتى که رسیدیم به فرودگاه اهواز همه جاى شهر تاریک بود، و خود فرودگاه هم تاریک بود. ما در تاریکى مطلق راه افتادیم به سمت پادگان لشگر ۹۲ و سراغ ستاد لشگر را گرفتیم که خودمان را برسانیم به آنجا. آن روز‌ها اهواز زیر خمپاره‌ى دشمن بود، زیر آتش خمپاره‌ى دشمن بود. یعنى با خمپاره‌ى صدوبیست اهواز را مى‌زدند؛ و فرودگاه اهواز زیر آتش دشمن بود، و همه‌ى نقاط، از جمله همین مرکز ستاد لشگر که ما مى‌خواستیم به آنجا برویم. آنجا هم که رفتیم باز تاریکى بود و من هیچ جایى را نمى‌توانستم ببینم و قبلاً هم ندیده بودم و نمى‌شناختم مرحوم چمران هم همین‌طور. تا آخر آن سال را کلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰ رفتم منطقه‌ی غرب و یک بررسی وسیع در کلّ منطقه کردم، برای اطّلاعات و چیز‌هایی که لازم بود؛ تا بعد بیاییم و باز مشغول کار‌های خودمان شویم؛ که حوادث «تهران» ... مانع از رفتن من به آن‌جا شد. [۱۹]حادثه‌ی مجروح شدن من... که دیگر نتوانستم بروم. یعنی حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ی جنگی، طول کشید. [۲۰]محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی که در منطقه‌ی عملیات بودم، «اهواز» بود، نه «آبادان» ... از روز‌های اوّل قصد داشتم بروم «خرّمشهر» و آبادان؛ لکن نمیشد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلاً از آن محلّی که بودیم، تکان نمیتوانستم بخورم. زیرا کسانی هم که در خرّمشهر میجنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانیشان میکردیم. چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمیشدند.

* همراه جهان‌آرا از وضعیت خرمشهر بازدید کردم

من از طریق هوا، با هلیکوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ی آبادان رفتم. آن‌وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان آرا» که بود، فرمانده‌ی همین عملیات [شکست حصر آبادان]بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب‌پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود... در جزیره‌ی آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محلّ سپاه که حالا شما میگویید هتل بازدیدی کردیم. من نمیدانم آن‌جا هتل بوده یا نه. آن‌جایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال میکردم مثلاً انبار است. از طرف جزیره‌ی آبادان که وارد شهر آبادان میشدیم، رفتیم خرّمشهر. در قسمت شرقى خرمشهر آن طرف شط - یک بخشى از شهر آن جاست دیگر - که نیروهاى ما در آن‌جا بودند و من رفتم سنگر‌ها را از نزدیک ببینم. آن قسمت اشغال نشده‌ی خرّمشهر، محلّی بود که جوانان آن‌جا بودند...

منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچه‌های سپاه برای این‌که بتوانند خودشان را به نزدیکترین خطوط به دشمن که شاید حدود صد متر، یا کمتر، یا بیشتر بود برسانند، خانه‌های خالی مردمِ فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالی خرّمشهر را به هم وصل کرده بودند... «کوت‌شیخ» بود. این خانه‌ها را به هم وصل کرده و دیوار‌ها را برداشته بودند. وقتی انسان وارد این خانه‌ها میشد، مناظر رقّت انگیزی میدید. [۲۵]وقتى از آبادان راه افتادیم و به آن قسمت از خرمشهر که خب طبعاً یک قسمت کوچکتر و محدودترى است در اختیار سربازان ما و سپاهیان پاسدار بود وارد شدم، بى‌اختیار قلبم لرزید. در کوچه‌ها خانه‌هایى که مردم زیر خمپاره و بمب و گلوله‌ى توپ رها کرده بودند و رفته بودند در اختیار رزمندگان ما قرار داشت. خانه به خانه را رزمندگان باز کرده بودند تا خودشان را برسانند به آن نقطه‌اى که بر دشمن مشرف باشند و بتوانند دشمن را بزنند. ما وارد این خانه‌ها شدیم؛ من دیدم که خانواده‌ى خرمشهرى چه کشیده. فرش او، یخچال او، کتاب او، قلم و کاغذ کودک دبستانى او، اشیاء عزیز یادگارى یک خانواده بر در و دیوار این اتاق‌ها مانده بود، و این‌ها رفته بودند. این فداکارى است، این رنج در راه حفظ یک انقلاب است. [۲۶]ده‌ها خانه را عبور میکردیم تا برسیم به نقطه‌ای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف میگرفت. من بچه‌های خودمان را میدیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگر‌هایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرّد این‌که این‌ها یکی را می‌انداختند، آن‌جا را با آتشِ شدید میکوبید. این‌طور بود. اما این‌ها کار خودشان را میکردند... جوانانی که با قدرت تمام جلو میرفتند، مدام به من میگفتند: «این‌جا خطرناک است.» میگفتم: «نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم ببینیم!» آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرّمشهر، یکجا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پل، تا محلّ آن شکستگی، بچه‌های ما راه باز کرده بودند و میرفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان میکنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه‌ی آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم. [۲۷]رفتم برای بسیجی‌ها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ما‌ها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود. یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد این‌جا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. [۲۸]در آن‌جا [اهواز]، به‌طور کلّی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر «چمران» فرمانده‌ی آن تشکیلات بود و من نیز همان‌جا مشغول کار‌هایی بودم. یک نوع کار، کار‌های خودِ اهواز بود... نوع دوم کار، کار‌های مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرّمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از «محمدیّه» نزدیکِ «دارخُوِین» شروع شد. [۲۹]کار دوم، کمک به این‌ها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور میگرفتیم. البته خودِ ارتشیها، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل میدادند. منتها آن روز بالای سر ارتش، فرماندهی وجود داشت که به‌شدّت مانع از این بود که چیزی جا به جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی میگرفتیم. البته برای ستادِ خودِ ما، جرأت نمیکردند ندهند؛ چون من آن‌جا بودم و آقای چمران هم آن‌جا بود. من نماینده‌ی امام بودم.

* هشدار سقوط خرمشهر را به مسئولین اعلام کردم

مسؤولینِ آن روز براثر کوته‌بینى و کوته‌فکرى‌اى که داشتند اتکاء به این نیروهاى مردمى، این جوانهاى پرشور نمى‌کردند. وقتى مى‌گفتیم خرمشهر از دست مى‌رود، یک تز باطل مسخره‌اى هم بنى‌صدر یاد گرفته بود از دوربریهایش، هى تکرار مى‌کرد که ما زمین مى‌دهیم تا زمان بگیریم. یعنى حرفى نیست، خرمشهر را ما رها مى‌کنیم که از دست برود در عوض یک فرصتى پیدا مى‌کنیم که بازسازى کنیم. زمین مى‌دهیم و زمان مى‌گیریم، که زمین را هم دادند، زمان را هم دادند و دشمن از این تأخیر‌ها چقدر استفاده کرد و متأسفانه دوران اسارت خرمشهر طولانى‌تر از آنى شد که باید مى‌بود والّا ما باید خیلى زودتر از آن مى‌توانستیم خرمشهر را آزاد کنیم. [۳۱]اگر ما مى‌توانستیم دوتیپ در مواضع لازم تجهیز کنیم و نگه بداریم، قطعاً عراقی‌ها نمى‌توانستند مرز را بشکافند و اگر مى‌شکافتند نمى‌توانستند اینقدر جلو بیایند. ما در خرمشهر اگر چنانچه دو گردان زرهى مى‌داشتیم، خرمشهر شکست نمى‌خورد و سقوط نمى‌کرد. من در نامه‌اى که نوشتم براى بنى‌صدر همان روز‌ها که همان روزهاى سقوط خرمشهر بود که هنوز معلوم نبود، توى آن نامه من این را تصریح کردم. [۳۲]اتمام حجت کردم و گفتم که من از کی به شما این مطلب را میگفتم و امروز خرمشهر، خونین شهر شده است و هنووز هم سقوط نکرده [۳۳]نوشتم که اگر شما، مدتى است ما داریم به شما مى‌گوئیم که دو تاگردان زرهى، یا یک گردان زرهى، یک گردان پیاده مکانیزه بدهید براى جلو خرمشهر و شما این کار را سستى مى‌کنید، سهل‌انگارى مى‌کنید و من الان نمى‌دانم خرمشهر در چه وضعى است، همان روزى بود که ساقط شده بود یا فرداش مثلاً ساقط شد و خرمشهر، خونین شهر شده. این را من آن‌جا توى آن نامه، شاید آن وقت هنوز اسم خونین شهر هم به آن‌جا گفته نمى‌شد. گفتم امروز خرمشهر، خونین شهر شده و در شُرف سقوط است و شما هیچ ترتیب اثر ندادید. این نامه در مرکز اسناد سری مجلس شورای اسلامی و همچنین در بایگانی شورای عالی دفاع موجود است. همان وقت، به همه سپردم که این نامه جزو اسناد تاریخی بماند. گفتم من اتمام حجت میکنم و شهر سقوط خواهد کرد. نوشتم این واحد‌هایی که من میگویم باید بفرستید، ولی اعتنایی نشد. [۳۵]خرّمشهر را همان روز‌های اوّل با وجود آن حماسه‌ی مقاومت عجیب گرفتند. یعنی طوری بود که قابل دفاع نبود و گرفته شد.

* مردم با کمال شجاعت و فداکاری در خرمشهر ایستادند

[حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی‌هایی که در ایام اشغال خرمشهر داشتند، حادثه را این‌چنین توصیف کرده‌اند:]در همه‌ى جبهه‌هاى جنگ از دزفول تا خرّمشهر، در تمام مناطق خوزستان که من رفتم و من بودم، نمونه‌هاى شجاعت و فداکارى صدر اسلام دیده مى‌شود، جنگ به راستى جنگ اصحاب رسول اللَّه با کفار و مشرکان است... در اهواز دشمنان در ظرف این چند روز، راههاى گوناگونى را براى حمله به شهر اهواز یا محاصره‌ى اهواز اتخاذ کردند و هر دفعه با مشت محکم برادران رزمنده روبرو شدند و عقب نشستند. خرّمشهر و آبادان با شجاعت و فداکارى از خود دفاع مى‌کند و درود بر خرّمشهر قهرمان و آبادان زنده و سرافراز. دشمن توانسته است بار‌ها و بار‌ها این راه کوتاه را از مرز تا خرّمشهر طى کند و به وسیله‌ى نیروهاى رزمنده و مقاوم ما عقب کشیده است، اما دشمن تجهیزات خود را به قیمت مزدورى اربابان از آن کسانى که به دستور آن‌ها حرکت مى‌کند و مى‌جنگد، مى‌گیرد. ما باید خودمان تهیه کنیم. ما باید خودمان روى پاى خودمان بایستیم و این کارى است دشوار، اما دشوارى‌اى است که این ملت امروز دارد آن را با سربلندى تحمل مى‌کند.

دشمن توانست وارد شهر خرّمشهر بشود و بخشى از شهر را زیر چکمه‌هاى ننگین خود قرار بدهد، اما برادران مسلمان ما امروز دو سه روز است با کمال فداکارى و مجاهدت در مقابل دشمن مقاومت مى‌کنند، اجازه نخواهند داد که دشمن شهر را تسخیر کند. آن‌ها شهر خرّمشهر و آبادان را محاصره کردند و خیال کردند که محاصره‌ى یک شهر با تسخیر آن شهر، ترتّب بلافاصله دارد، یعنى مى‌توانند آن‌جا را بلافاصله بعد از محاصره تسخیر کنند، آن‌ها خرّمشهر و آبادان را رفته فرض کردند، خبرش را هم در رادیوهایشان دادند، اما بعد از آن‌که آن خبر را دادند و رادیوهاى مزدور بیگانه هم آن را تکرار کردند، تعداد تلفات و خسارات دشمن در همین دو شهر اندازه ندارد و هنوز نتوانستند وارد آبادان بشوند و هنوز نتوانستند خرّمشهر را تسخیر کنند، برادران ما با کمال فداکارى و رزمندگى در خرّمشهر مشغول دفاع هستند. در خرّمشهر و آبادان مردم این تجاوز را به صورتى که نزدیک به آنهاست لمس مى‌کنند. در خرّمشهر دشمن در داخل شهر با نیروهاى انقلابى مقابل است و برادران مسلمان و انقلابى و مصمم در خرّمشهر خیابان به خیابان و کوچه به کوچه با دشمن مى‌جنگند و او را عقب مى‌زنند. در خونین‌شهر - که امروز بیش از یک هفته است که در خیابان‌ها جنگ تن به تن جریان دارد - و حتى در آبادان - که یک ماه است یا اندکى کمتر که غالب روز‌ها یا هر روز بوسیله‌ى آتش دشمن کوبیده مى‌شود - و در همه‌ى جبهه‌هاى دیگر. در اردوگاهها، در سنگرها، در میان خمپاره و آتش دشمن احساس تزلزل و ضعف شما نمى‌بینید و این مربوط به اغلب است. [۳۹]بیش از بیست روز است که شهر آبادان و خرّمشهر زیر آتش دشمن قرار گرفته است. شهر اهواز، ماهشهر، شهرهاى دزفول و شهرهاى ناحیه‌ى غرب در زیر آتش دشمن قرار دارد و نه فقط شهرها، بلکه روستاهاى سر راه. پریروز سوسنگرد زیر آتش شدید دشمن بود؛ در این شهر مردمى که زندگى مى‌کنند بى‌سلاح و بى‌دفاعند. کدام مردمى هستند که در مقابل آتش توپخانه و خمپاره‌ى سنگین و بمب بتوانند سلاح داشته باشند؟ در دنیا کوبیدن شهرهاى مسکونى و مناطق بى‌دفاع یک جرم بین‌المللى و انسانى است، دشمن ما این جرم را با وضوح و وقاهت هر چه تمام‌تر انجام مى‌دهد. دیروز نزدیکى اهواز را بمباران کرد، یک دِه مسکونى بزرگ، اتفاقاً خود من که از یک منطقه‌اى بازدید مى‌کردم، در حال مراجعت شاهد بمباران آن منطقه بودم. روز قبل اهواز را بمباران کرد و همه روز تقریباً شهر اهواز در زیر آتش دشمن قرار دارد... ده روز است یا اندکى کمتر که خونین‌شهر - نام شایسته‌ى خرّمشهر - مشغول دفاع است در داخل شهر؛ دشمن خیال مى‌کرد که پایش که به شهر رسید مى‌تواند شهر را تسخیر کند، اشتباه کرده بود، روحیه‌ى مردم ما تسلیم‌پذیرى و تسخیرپذیرى نیست، این را دشمن فهمیده. دشمن مایل است قدم به قدم پیش بیاید و تاکتیک ما در مقابل عبارت از این است که نیروهاى عظیم مردم را، این اقیانوس بى‌کرانه‌اى را که مى‌تواند ده‌ها لشکر دشمن را در خود غرق کند به میدان بکشانیم و بحمداللَّه مردم ما براى آمدن به میدان محتاج توصیه‌ى این و آن نیستند؛ همین‌قدر که امام امت اشاره‌اى کردند مردم با مال و جان در خط مبارزه‌ى با دشمن قرار گرفته‌اند و مایلند بیایند.

در همان دوران غربت - وقتی خرّمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود - نزدیک پل خرّمشهر رفتم و به چشمِ خودم دیدم وضعیت چگونه است. فضا غم‌آلود و دل‌ها سرشار از غصه بود و دشمن با اتکاء به نیرو‌های بیگانه که به او کمک میکردند - همین امریکا و غربی‌ها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر - در خرّمشهر مستقر شده بود. تانک‌های او، وسایل پیشرفته‌ی او، هواپیما‌های مدرن او، نیرو‌های تا دندان مسلح او؛ بچه‌های ما آر. پی. جی هم نداشتند؛ با تفنگ میجنگیدند؛ اما با ایمان و با صلابت. همین جوانان، با دست خالی، اما با دل پُر از امید و ایمان به خدا، بدون این‌که ابزار پیشرفته‌یی داشته باشند و بدون این‌که دوره‌های جنگ را دیده باشند، وسط میدان رفتند و بر همه‌ی آن عوامل غلبه پیدا کردند. آن‌جا نیرو‌های مسلّح و ارتش و نیرو‌های مردمی پشت سر هم مثل کوه در مقابل دشمن ایستادند و این اوّلین تودهنی‌ای بود که به آن‌ها زده شد. اما غم، دل ملت ایران را گرفته بود؛ چون هزاران کیلومتر از خاک کشور زیر چکمه دشمن قرار داشت.

* در آبادان و خرمشهر دچار کمبود نیرو بودیم

ما در آبادان و خرّمشهر دچار کمبود نیرو بودیم، مرتب از آن نقطه آبادان یعنى به ما فشار مى‌آمد که نیرو بفرستید. ما هم حقیقتش این بود که نیرو نداشتیم. نه نیروى ارتشى در اختیارمان بود و نه نیروى غیرارتشى، یعنى سپاه پاسداران انقلاب هم در آن هنگام هنوز آن گستردگى و وسعت پرسنل را نداشت و آن مقدارى هم که داشت در صحنه بودند، در جبهه بودند. در دزفول یک روز جلسه‌ى شوراى عالى دفاع بود، از خرّمشهر یا از آبادان با ما تماس گرفتند و اصرار کردند که هرجور ممکن است شما نیرو بفرستید. من یک سفر که آمدم تهران، از خوزستان با کمیته‌ها صحبت کردم، کمیته‌ى تهران گفت: ما ده هزار نیرو به شما مى‌دهیم. این چشم ما را روشن کرد و براى ما واقعاً ... منتظره بود که ناگهان ده هزار نیروى کارآمد به ما داده بشود. چون برادران کمیته هم آموزش نظامى داشتند و به درد اعزام جنگ مى‌خوردند و از سراسر کشور قرار بود که جمع‌آورى بشوند و بفرستند... ما با این دلگرمى در یک جلسه‌ى شوراى دفاع که بنى‌صدر مى‌گفتش که نیرو نیست براى حفظ خرّمشهر و نمى‌شود از خرّمشهر دفاع کرد، نمى‌شود از آبادان دفاع کرد. ما گفتیم که نیروهاى مردمى را تجهیز کنیم، چون تجهیز نمى‌کردند، گفتش که نیروى مردمى کجاست که تجهیز کنیم؟ من گفتم که ده هزار نیرو کمیته مى‌دهد، گفتش که بسیار خوب، بفرستید تجهیز مى‌کنیم در واقع تجهیز هم نکردند. من تماس گرفتم با آقاى واحدى برادر محترم جناب آقاى مهدوى‌کنى که آن وقت سرپرست کمیته‌ها بودند، ایشان از طرف برادرشان و خیلى هم واقعاً مى‌رسیدند به کار کمیته‌ها. ایشان گفتند که مى‌فرستیم و شروع شد از سوى کمیته‌ها نیرو‌ها به سوى جبهه اعزام شدن؛ از تهران تعداد زیادى، از مشهد از شهرهاى دیگر به تدبیرکمیته‌ى مرکزى تهران و البته تعدادى که رسیدند به جبهه‌ها ده هزار نفر کمتر بودند، بالأخره ده هزار نفر نشدند و تعدادى هم از آنهایى که آمده بودند در اهواز که ما بودیم، دچار یک مشکلاتى شدند، امکانات نبود، تجهیزات نبود، حتى وسیله براى این‌که این‌ها را ببرند به جبهه، به طرف آبادان و خرّمشهر در اختیارشان گذاشته نمى‌شد. لکن درعین‌حال این نیرو‌ها به هر کیفیتى بود، مبالغى از این نیرو‌ها خودشان را رساندند به جبهه و فواید زیادى هم براى جبهه داشتند و در سخت‌ترین اوقات، کمکهاى مؤثرى را نثار کردند. [۴۳]منتها متأسفانه به خرّمشهر نرسیدند و خرّمشهر سقوط کرد.

* حضرت امام گفتند از سوی مسئولان احساس تعلل میکنم

من خدمت امام رسیدم. ایشان در پیام کوتاهی که به وسیله‌ی من به همه‌ی سران نظامی دادند، چند نکته‌ای را گفتند. از جمله این بود که: «در کار آبادان و خونین‌شهر، از سوی مسئولان احساس تعلل می‌کنم. اگر نمی‌توانید، به من بگوئید تا خود در این‌باره تصمیم بگیرم. من باید به اسلام و به این ملت پاسخ بدهم.» این عین عبارت امام بود که من یادداشت کردم و بلافاصله به آقای بنی‌صدر تلگراف کردم. آقای بنی‌صدر در پاسخ تلگراف من یک تلگراف خیلی تندی به من زدند که متن تلگراف ایشان هم موجود است و از این سؤالات و اظهارات من به شدت رنجیده و طلب‌کار و ناراحت شدند که چرا چنین تلگرافی زده‌اید. من در پاسخ تلگراف ایشان این نامه را نوشتم:... در مورد خرّمشهر و آبادان نظر من این بوده و هست که این دو شهر را باید دو گردان پیاده مکانیزه یا یک گردان پیاده و یک گردان زرهی در دو سوی این شهر، یعنی یکی در محور خرّمشهر -شلمچه و دیگری در تقاطع خطوط ماهشهر–آبادان و اهواز-آبادان حفاظت کنند. تانک‌ها در سنگر قرار گیرند و از آسیب ضد تانک دشمن محفوظ بمانند و از پیش‌روی دشمن جلوگیری کنند و برای نیرو‌های ضد تانک ما این فرصت را فراهم کنند که به دشمن دستبرد و آسیب وارد آورد. شما در تلگراف از من پرسیده‌اید که اگر از نیروی دیگری اطلاع دارم، چرا به شما اطلاع نداده‌ام. مایه‌ی تعجب است. نیروئی که من از آن خبر دارم، نیروی ارتش است که شما فرمانده آن هستید؟!»

* ابتدای جنگ طرز فکر اعتماد نداشتن به نیرو‌های مردمی حاکم بود

در مسأله‌ى خرمشهر اولاً: مهمترین مسأله‌اى که در آغاز این ماجراى تأسف‌انگیز و غم‌بار، یعنى از دست دادن خرمشهر در اوائل جنگ براى ما مطرح بود، طرز فکر غلطى بود که آن روز بر دستگاه اداره‌ى جنگ و اداره‌ى نیروهاى مسلح حاکم بود. در آن روز‌ها بنده در اهواز بودم و از نزدیک تلخى این ماجرا را دائماً حس مى‌کردم. تلخى از این جهت بیشتر که در خرمشهر آن عناصرى که باید دفاع کنند، باید براى مقابله‌ى با عناصر متجاوز فدارکارى بکنند، بودند، این‌جور نبود که ما آن‌جا کسى نداشته باشیم. خودِ مردم خرمشهر، بعلاوه‌ى کسانى که براى دفاع از خرمشهر به آن‌جا رفته بودند، بودند. جوانان خرمشهر از قشرهاى مختلف آن چنان فداکارانه مى‌جنگیدند که انسان را به حیرت مى‌انداخت. مى‌آمدند بیچاره‌ها اهواز، مى‌گفتند که به ما امکانات بدهید. آن دستگاهى که سیاست جنگ و اداره‌ى جنگ با او بود، عقیده‌ى به این‌که نیروهاى مردمى قادرند دفاع کنند نداشت و موجب مى‌شد که امکانات به این‌ها نمى‌داد. شاید ده‌ها حادثه من یادم هست که از خرمشهر کسانى مى‌آمدند از خود خرمشهریها، از کسانى که آن‌جا رفته بودند، از روحانیونى که در آن‌جا بودند، از برادران سپاه پاسداران که در آن‌جا بودند، از بعضى عناصر ارتشى که آن‌جا بودند، مى‌آمدند اهواز به همه در مى‌زدند، مأیوس مى‌شدند، مى‌آمدند پیش ما، التماس مى‌کردند، ما مراجعه مى‌کردیم به مسؤولینِ آن روز و مسؤولینِ آن روز از دادن امکانات لازم به آن‌ها دریغ مى‌کردند. من متهم نمى‌کنم که در ماجراى خرمشهر کسى خیانت کرد، یا کى خیانت کرد؛ به این کارى نداریم. این یک چیزى است که اگر هم قرار باشد روشن بشود باید در دادگاه‌ها روشن مى‌شد، جایش این‌جا نیست. اما من اصرار دارم که طرز فکر عدم تکیه به نیروهاى مردمى در میدانهاى مختلف را این‌جا رسوا کنم، تا مشخص بشود که بى‌اعتنائى به امکانات مردم، بى‌اعتنائى به انگیزه‌ها و قدرتهاى مردم و توانائیهاى مردم چقدر براى مملکت خطرناک است. [۴۶][اما]کار وقتی دست مردم باشد، وقتی استعداد‌های مردمی و حضور مردمی میدان پیدا کند که وارد عرصه شود، این غفلت‌ها پیش نمی‌آید. این چیزی بود که آن روز اجازه نمیدادند. در همین مناطق، اینجا و آنجا، گروه‌های مردمی گرد هم می‌آمدند، به زحمت زیاد قبضه‌های سلاحی را برای خودشان فراهم میکردند، مشغول دفاع میشدند؛ آن‌ها آنجا ناراضی بودند، در جلسات رسمی گله و شکایت میکردند که چرا فلانی در فلان‌جا اسلحه جمع کرده است! عده‌ای جوان داشتند دفاع میکردند؛ بنابراین نمیتوانستند تحمل کنند.

عملیّاتى که متّکى به مردم نباشد، متّکى به انگیزه و ایمان نباشد، عاشقانه نباشد، با امید نباشد، معلوم است نتیجه‌اش چیست؛ لذا بود که در آن جلساتى که ما با شور و حماسه میخواستیم بگوییم این جور باید عمل بشود، یک لبخند خونسردى میزدند میگفتند: «بسیار خب، حالا شما لج کنید؛ یک سال دیگر، دو سال دیگر، خودتان مجبور میشوید امتیاز بیشترى هم بدهید و همین حرف را و همین آتش‌بس را قبول کنید.» [۴۸]بنده در ماه‌های اوّلِ جنگ، در همان مناطق بودم؛ هم وضع مردم و هم وضع نیرو‌های مسلّح را میدیدم. نیرو‌های مسلّح، عازم و جازم بودند؛ اما غم سنگینی بر دلشان نشسته بود. بتدریج عظمت نیرو‌های مردمی، خود را نشان داد. سپاه پاسداران به‌سرعت خود را سازماندهی کرد و نیرو‌های مردمی و بسیج مردمی بتدریج سازمان پیدا کردند؛ یعنی جوهر انقلاب و ایمان در این میدان خطر، خود را در اراده و عمل و قدرت مدیریّت انسان‌ها نشان داد. [۴۹]شما کجا در دنیا سراغ دارید ملتى را که پیرمردش، کاسبش، رهگذر کوچه و خیابانش در آبادان وقتى مى‌شنود دشمن وارد خرّمشهر شده است سلاح بردارد و برود در جنگ شهید بشود؟ بدون این‌که ساز و برگى داشته باشد یا آموزش زیادى دیده باشد. این را ما به برکت اسلام به دست آورده‌ایم. [۵۰]دشمن، نقطه‌ی ضعف خودش و نقطه‌ی قوّت شما را هم فهمیده. نقطه‌ی قوّت شما ایمان و ایثار و دل دادن به مجاهدت و همچنین همبستگی و همدلىِ شما‌ها با هم است. نقطه‌ی ضعف او این است که در مقابل نیروی ملی یک ملت هیچ ابزاری ندارد. ابزار نظامی فایده و پیشرفتی ندارد؛ این را دشمن میداند. دشمن درصدد است این مقاومت را درهم بشکند؛ درصدد است این ایمان را تضعیف کند؛ در صدد است همبستگی ملی و همدلی را از بین ببرد. اگر دیدید کسی از دل‌دادن به بیگانه و رها کردن ایمان و مقاومت و وحدت حرف میزند، بدانید از زبان دشمن دارد حرف میزند؛ چه بداند، چه نداند. همه‌جا این معیار و شاخص به درد من و شما میخورد که بدانیم در کجا و چگونه داریم زندگی میکنیم؛ محیط و زمان خود را بشناسیم.

* خرمشهر در آبان سال ۱۳۵۹ محاصر شد

خرّمشهر داشت به‌کلّی محاصره میشد. [۵۲]وقتی خواستند به خرّمشهر -که مرزِ نزدیک‌تر بود- حمله کنند، دچار مانع شدند. علّت هم این بود که نیرو‌های مردمی، جوانان مؤمن و مرد و زن انقلابی وارد میدان شدند؛ یعنی در این‌جا انقلاب شروع کرد خود را نشان دادن؛ بنابراین دشمن نزدیک اهواز زمین‌گیر شد. [۵۳]آن‌روز‌ها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرّمشهر در واقع هیچ نیروی مسلّحی نداشت؛ نه که صدوبیست هزار نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت... در قسمت اصلىِ خرّمشهر نیرویی نبود. محمّد جهان‌آرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیرو‌های مهاجم عراقی - یک لشکر مجهّز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرّمشهر می‌بارید - سی و پنج روز مقاومت کردند... خمپاره‌ها و توپ‌های سنگین در خرّمشهر روی خانه‌های مردم مرتّب می‌باریدند. با این‌حال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. [۵۴]بعد از آن‌که دشمن بر قسمتى از خرّمشهر مسلّط شده بود، من در همین منطقه‌ى «کوت عبداللَّه»، از نزدیک شاهد مقاومت غریبانه‌ى جوانان مؤمن این شهر بودم و ایستادگى کسانى، چون شهید جهان‌آرا و بقیه‌ى دوستان، همرزمان، مؤمنان و کسانى را که از جاهاى دیگر آمده بودند، مشاهده کردم. آنچه در مجموع از این مردم - از رزمندگان، از جوانان و از عصاره و خلاصه‌ى ملت ایران - در این شهر بُروز کرد و نشان داده شد، همان چیزى است که در هر تاریخى نظیرش اتفاق بیفتد، بلاشک جاودانه و ماندگار است و آن تاریخ را مشعشع و سربلند مى‌کند. [۵۵]مسجد جامع، پایگاه اصلى بود، قرارگاه اصلى بود، هدایت‌کننده بود، پشتیبانى‌کننده بود... [مردمی که]حاضر بودند جانفشانى بکنند، اما وسائل مى‌خواستند، آرپى‌جى مى‌خواستند، خمپاره مى‌خواستند، چند تا دانه تانک مى‌خواستند و این‌ها در اختیارشان گذاشته نمى‌شد. [۵۶]خرمشهر واقعاً مقاومت کرد. خرمشهر اگر چه بالأخره به تصرف نیروهاى متجاوز و مهاجم عراقى درآمد، اما حقیقت این است که خرمشهر بعد از یک مقاومت جانانه، بعد از یک فداکارى بزرگ بود و بعد از دادن شهیدهاى فراوان که به تصرف دشمن درآمد. [۵۷]جوانان ما مقاومت کردند و مدّتی دشمن را پشت در نگهداشتند. حدود چهل روز یا بیشتر، جوانان مؤمن و نیرو‌های مسلّح ما توانستند به ارتش عراق تودهنی و او را پس بزنند؛ ولی بالاخره بسیاری شهید شدند و خرّمشهر از ملت ایران غصب شد.

* امام می‌گفتند تا وقتی متجاوز در خاک ماست مذاکره نمی‌کنیم

دنیای سیاسی -مثل سازمان ملل و امثال آن- با ما چه کرد؟ دنیا از همه طرف فشار آورد که بنشینید با عراق مذاکره کنید و جنگ و مقاومت را متوقّف سازید. این یکی از نقاط عبرت است؛ جوانان ما روی این نقاط خیلی تکیه کنند. ما دولتِ تازه کاری داشتیم که دو سال روی کار آمده و با چنین حمله سنگینی مواجه شده بود و دشمن در هزاران کیلومتر زمین ما، از جنوبی‌ترین نقطه تا شمالی‌ترین نقطه همسایگی با عراق، مستقر شده بود؛ اما در این حال به ما میگفتند بیایید مذاکره کنید! مذاکره از موضع ضعف و ذلّت و همراه با دست پُر حریف در چانه‌زنی. آن روز اگر مذاکره صورت میگرفت -که یک عدّه از سیاسیّون، همان روز به امام فشار می‌آوردند که بنشینید مذاکره کنید- مطمئنّاً عراق از بخش عمده خاک ما خارج نمیشد و تا امروز خوزستان و خرّمشهر و شاید بسیاری از مناطق دیگر همچنان زیر چکمه نیرو‌های متجاوز بیگانه بود. اما امام ایستاد. [۵۹]قبل از آنکه ما مسئول بشویم، لیبرال‌ها و سیاست غلط آن‌ها بر مبناى این بود که ما بایستى هر چه زودتر آتش‌بس را قبول کنیم؛ بار‌ها میگفتند. علناً جرئت نمیکردند که در سخنرانى‌هایشان بگویند، امّا در جلسات میگفتند و عقیده‌شان و سیاستشان این بود. وقتى که ما مسئولیّت را به عهده گرفتیم، باز آمدند. به این‌ها گفتیم ما از آتش‌بس خاطره‌ى تلخى داریم؛ ما آتش‌بسِ اَعراب و اسرائیل را دیده‌ایم. بزرگ‌ترین غلط اَعراب در منطقه‌ى فلسطین اشغالى ــ چه در قسمت سوریه، چه در قسمت اردن، چه در قسمت مصر و صحراى سینا ــ این بود که آتش‌بس را قبول کردند؛ آتش‌بس را که قبول کردند، دشمن خودش را صاحب‌اختیار آنجا دانست؛ حالا به دشمن میگویند برو، میگوید نمیروم مگر امتیاز بدهید؛ امتیاز میگیرد و عقب میرود و تازه عقب هم نمیرود! دیدید امتیازى که در «کمپ‌دیوید» به دشمن داده شد، چقدر خفّت‌بار بود، تا وجب‌به‌وجب این صحراى وسیع را عقب بزنند. ما گفتیم ما نمیتوانیم بنشینیم ببینیم که دشمن [برای]وجب‌به‌وجب و قدم‌به‌قدم از هشتاد کیلومتر دُبّ حردان تا مرز، دائم منّت بر سر ما بگذارد، دائم از ما امتیاز بخواهد و عقب بنشیند؛ ما با قدرت، دشمن را عقب میزنیم. این‌ها لبخند میزدند، میگفتند ــ به زبان حال ــ که نمیشود، نمیتوانید. [۶۰]متأسّفانه هر چه از آنهایى که اختیارات دست آن‌ها بود مى‌شنیدیم، آیه‌ى یأس بود. عدّه‌اى باورشان شده بود که ما خرّمشهر را از دست داده‌ایم و معتقد بودند که باید بنشینیم با دشمنى که وارد خانه‌ى ما شده، مذاکره کنیم تا در سایه‌ى این مذاکره بتوانیم وجب‌به‌وجب و قدم‌به‌قدم سرزمین‌هاى خانه‌ى خودمان را پس بگیریم. حالا [اینکه]چقدر طول میکشید، خدا میداند. تلاش جهانى هم براى همین بود. تلاش جهانى براى این بود که ما را بکشانند پاى میز مذاکره، آتش‌بس بدهند، [سپس]هیجان ما که فرو نشست، انگیزه‌ى مردم ما که تمام شد، سلاح‌ها را که زمین گذاشتیم، بَعد بگویند خیلى خب در یک برنامه‌ى پانزده‌ساله، ده‌ساله، فلان امتیازات را از شما میگیرند، زمینهایتان را وجب‌به‌وجب میدهند؛ برنامه این بود. اینکه دیدید از همه طرفِ دنیا یک عدّه‌اى با فشار مى‌آمدند طرف ما که صلح کنید، قبول کنید، براى همین بود که ما را وادار به این مذاکره‌ى ننگ‌آمیز و خجلت‌آور بکنند. البتّه بعضى از این مذاکره‌کننده‌ها که از خارج مى‌آمدند، سوءنیّتى [هم]نداشتند، امّا سیاست جهانى این بود. ما با آن کسانى که مى‌آمدند، قاطع حرف میزدیم. [۶۱]منطق امام این بود که وقتی متجاوز در خاک ماست و با دست پُر ما را تهدید میکند، ما مذاکره نمیکنیم. مذاکره آن وقتی صورت میگیرد که دشمن از تمام خاک ما خارج شود. امروز عدّه‌ای ناجوانمردانه این حقیقت را ندیده میگیرند. آن روز عدّه‌ای، از جمله همان روسیاهان فراری از کشور که امروز به دامن آمریکا و اروپا و جا‌های دیگر پناه برده‌اند، از طریق محافل سیاسی و روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون -که در دست آن‌ها بود- مرتّب فشار می‌آوردند که امام باید مذاکره کند. هیأت‌های بین‌المللی هم مرتّب به ایران می‌آمدند و میگفتند مذاکره کنید. امام با الهام از همان بینش روشن، ایمان راسخ، توکّل به خدا و قدرت اراده ایستاد و گفت اگر ما توانستیم سرزمین‌های خود را پس بگیریم، آن‌گاه وقت مذاکره است؛ امروز وقت مذاکره نیست.

* ما به دفاع از شرف جنگیدیم

اگر به مرزهاى ما حمله نمى‌بردند ما به مرزهاى آن‌ها حمله نمى‌کردیم؛ اما آن‌ها وارد خاک ما شدند، ما به دفاع از شرفمان، از استقلالمان، از میهنمان و بالاتر از همه به دفاع از انقلابمان - که همه چیزمان براى انقلابمان است - مردانه برخاستیم، ننگ را، زبونى را، شکست را تحمل نکردیم و خداوند ما را پیروز کرد. امروز هم هر کجا که مى‌جنگیم، چه آن‌جا که دشمن هنوز در خاک ماست، چه آن‌جا که دشمن على‌رغم ادعاهاى صلح‌جویانه‌ى خود هنوز مراکز و اماکن شهرى ما را در اختیار دارد - مانند نفت‌شهر که هنوز در زیر پاى چکمه‌پوشان رژیم بغداد است - و چه آن‌جا که ما براى دفاع از شهرهاى امن و آراممان - که با گلوله‌باران مزدوران چکمه‌پوش رژیم بغداد دچار ضربات پى در پى توپخانه‌هاى دوربرد دشمن است. - هر جا که مى‌جنگیم به دفاع مى‌جنگیم، ما نمى‌توانیم بنشینیم و دشمن در پشت مرز ما متمرکز شود و روزانه بار‌ها آبادان و خرّمشهر را بکوبد. این دشمن به جز زبان زور زبانى نمى‌فهمد، با او از در مسالمت و صلح و صفا آمدن عاقلانه نیست. نسلهاى آینده این ساده‌اندیشى را بر ما نخواهند بخشید، ما به لحاظ شیوه‌هاى همه کس فهم نظامى مجبوریم آتش دشمن را از شهرهاى خودمان - که امروز باید کانون گرم زندگیهاى آوارگان ما را گرم بکند و در خود تشکیل بدهد - این شهر‌ها را باید آباد کنیم. ما تا آن‌جا پیش خواهیم رفت که آتش توپخانه‌ى دشمن را خاموش کنیم، تا آن‌جا دشمن را عقب خواهیم زد که امکان زندگى سالم در کنار مرز‌ها براى شهروندان ما بماند، ما با همان روحیه‌اى که از دزفول، از اهواز، از سوسنگرد و از شهرهاى غرب دفاع کرده‌ایم مجبوریم از خرّمشهر، از آبادان، از نفت شهر، از قصر شیرین هم دفاع کنیم. [۶۳]امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: هر جماعتی که در داخل خانه‌ی خودشان مورد تهاجم دشمن قرار بگیرند، غفلت کنند از این که دشمن دارد می‌آید، این‌ها شکست خواهند خورد... این غفلتی بود که آن روز آن کسانی که باید میدیدند، ندیدند. در تهران هی گفته میشد و خبر میرسید که در منطقه‌ی کرمانشاه، در منطقه‌ی ایلام - بیشتر در این مناطق - دشمن مشغول آرایش نظامی است. آنجا که گفته میشد، سیاسیونی که مسئول کار بودند، انکار میکردند؛ میگفتند نه، چنین خبری نیست. تا وقتی تهران را بمباران کردند. در روز ۳۱ شهریور ۵۹ جنگ در واقع آغاز نشد - آن روز تهران بمباران شد - جنگ از پیش شروع شده بود. اگر مسئولانی که آن روز در رأس کار بودند - همان کسانی که بعد هم نشان دادند لیاقت اداره‌ی کشور را ندارند - میفهمیدند، تشخیص میدادند و آمادگی خود را بالا می‌بردند، نه خرّمشهر آن‌جور میشد، نه قصرشیرین آن‌جور میشد، نه برخی از مناطق دیگر مرزی... آن غفلت اولیه موجب شد که بر این منطقه و منطقه‌ی خوزستان، آن‌طوری که من در برهه‌ی کوتاهی از نزدیک مشاهده کردم، آنچنان فضای غم‌آلودی حاکم شود که بعضی از مناظر آن را که من از نزدیک دیدم، نمیتوانم فراموش کنم.

ب) آزادسازی خرمشهر در سال ۱۳۶۱

* ورود بسیج موجب شد صحنه جنگ به سود معنویت رقم بخورد

ورود بسیج در این جنگ موجب شد که صحنه‌ی جنگ در مقابل چشم حیرت‌زده‌ی همه‌ی مردم دنیا به سود معنویت - که با دست خالی همراه بود، اما سرشار از ایمان بود - رقم بخورد و همه‌ی دنیا در برابر چشم خود ببینند که چطور جوان ایرانی با سرمایه‌ی ایمان، با تکیه‌ی بر خدا، با اعتمادبه‌نفس وارد میدان نبرد میشود، پیچیده‌ترین تاکتیک‌های جنگی را طراحی میکند و معجزه‌ای مثل فتح‌المبین و بیت‌المقدس در مقابل چشم دنیا میگذارد. [۶۵]بسیجی آگاه است؛ بسیجی با آگاهی شروع میکند؛ کمااین‌که بسیج با آگاهی شروع شد. چون آگاهی بود، خشنودی هم بود؛ بسیجی‌ها در جبهه شاد بودند. من خودم در اهواز مردی را دیدم که جوان هم نبود - به گمانم همان وقت بعد از شهادتش، در نماز جمعه‌ی تهران هم این خاطره را گفتم - شب میخواستند به عملیات بسیار خطرناکی بروند؛ آن وقتی بود که عراقی‌ها از رود کارون عبور کرده بودند و به این طرف آمده بودند و در زمین پهن شده بودند. خرّمشهر داشت به‌کلّی محاصره میشد - سال ۵۹؛ در عین خطر - شب لباس رزم، لباس نظامی - همین لباس بسیجی - را پوشیده بود و با رفقایش داشتند میرفتند. او آذربایجانی بود، اما در تهران تاجر بود؛ داشت با تلفن از منزلش خداحافظی میکرد. من نشسته بودم، نمیدانست که من هم ترکی بلدم. به زنش میگفت «گد یروخ گُناخلقا»؛ [۶۶]او هم میفهمید که «گناخلوق، نجور گناخلو خدی»! [۶۷]هم این آگاه بود، هم آن آگاه بود؛ میفهمیدند چه کار میکنند. [۶۸]تاکتیکهائی که جوان‌های مؤمن در عملیات بیت‌المقدس - که منتهی شد به آزادی خرّمشهر - به کار بستند و طراحی‌ای که آن‌ها کردند، تا امروز هم برای آن کسانی که در مقوله‌های نظامی صاحب فکر و نظرند، درس‌آموز است؛ تاکتیک‌های پیچیده، پرتحرک، دشوار، به حسب ظاهر نشدنی، اما به دست معجزه‌گر جوان مؤمن ایرانی، جوان مبتکرِ متکی به خدا، عملی و شدنی و واقع شده، بی‌سابقه بود. این معنویت، این تکیه‌ی به نیرو‌های معنوی و ایمانی، این اعتماد به نفس، این شجاعت، این حقیر شدن همه‌ی جلوه‌های ظاهر زندگی مادی، حرکت در راه رضای خدا، در هیچ جا سابقه نداشت؛ همچنانی که که خودِ انقلاب اسلامی هم نظیری و سابقه‌ای در تاریخ نداشت. [۶۹]حضور بسیج در میدان‌های جنگ و دفاع مقدس، هم به عنوان یک عمل نظامی، و هم به عنوان روحیه‌دهی به رزمندگان مستقر در سازمان‌های نظامی - یعنی ارتش و سپاه - تأثیرات معجزآسایی داشته است. آن‌جایی که بسیج بود، روحیه و معنویت هم بود؛ طبعاً ایستادگی و مقاومت هم بود و بر اثر آن همه، پیروزی هم نصیب میشد. برای همین است که ملت ایران در کمتر از دو سال - یعنی تا فتح خرّمشهر - بر قوای اهریمنی عراق فائق شد.

* امام فرمودند خرمشهر باید آزاد شود

امام فرمودند خرّمشهر باید آزاد شود، بنده در همان نواحی بودم؛ شاید بعضی از شما هم در آن‌جا بودید. فاصله‌ی بین آزادی خرّمشهر و وضعیتی که آن روز ما آن‌جا داشتیم، یک فاصله‌ی ناپیمودنی بود. دشمن به منطقه‌ی غرب اهواز و شمال غربی و جنوب غربی آمده بود؛ تمام منطقه را از نیرو‌ها و لشکر‌های زُبده‌اش پُر کرده و محکم در زمین فرو رفته بود؛ نمی‌شد او را تکان داد. از کارون هم عبور کرده و نیم دایره‌ی نسبتاً کاملی را درست کرده بود؛ به‌طوری که افراد ما وقتی می‌خواستند از اهواز به طرف آبادان بروند - که آبادان آن وقت دست دشمن نبود و می‌شد رفت - از جاده‌ی معمولی نمی‌شد بروند؛ از جاده‌ی غیرمعمول هم که آن طرف رودخانه بود، نمی‌شد بروند؛ از جاده‌ی ماهشهر هم نمی‌شد بروند؛ باید مسیر مثلّثی را طی می‌کردند تا به خرّمشهر بروند! از داخل دریا با «لنج»، مسافتی می‌رفتند و خود را به نقطه‌ای از جزیره‌ی آبادان می‌رساندند و آن‌جا پیاده می‌شدند. در این شرایط، نیرو‌های ما معدود بودند و تیپ زرهی ما که حدّاقل باید صدوپنجاه دستگاه تانک می‌داشت، حدود بیست دستگاه تانک داشت...

ما باید سه برابر نیرو‌های عراقی توان و نیرو می‌داشتیم تا می‌توانستیم حمله کنیم و خرّمشهر خودمان را از دست آن‌ها نجات دهیم. آن موقع نیروی ما اصلاً قابل مقایسه با آن‌ها نبود؛ یک برابر، نیم برابر و یک سومِ برابر هم نبود. [۷۱]چند تانک تعمیرىِ از کار افتاده را مرحوم شهید «اقارب‌پرست» - که افسر ارتشی بسیار متعهّدی بود - از خسروآباد به خرّمشهر آورده بود، [۷۲]ایشان رفته بود در آبادان در بحبوحه‌ى شدت فشار دشمن یک گروهانِ تانک باید گفت با چنگ و دندان درست کرده بود، با زحمت نگه داشته بود و داشت مى‌جنگید. از جبهه یک بار آمد تهران - من تهران بودم - خاطره‌ى نقل کرد از آبادان از آن خانواده‌اى که در نزدیکیهاى دیدگاه دشمن و در تیررس دشمن همچنان زندگى مى‌کردند. شاید هم در بخش شرقى خرمشهر بود یا بین این دو، که این شهید رفته بود پیش این خانواده به پدر و مادر خانواده - که مردمان مسنى هم بودند - گفته بود شما‌ها چرا نمى‌روید؟ چرا ماندید؟ گفته بودند ما در مقابل دشمن خانه‌ى خودمان را تخلیه نخواهیم کرد، دشمن نمى‌تواند ما را از این‌جا بلند کند، ما همین جا مى‌میریم. این آن فرهنگى بود، آن روحیه‌اى بود که در آن سرزمین حاکم بود. [۷۳][در کنار این وضعیت]گزارشهایى داشتیم از خرّمشهر و بعضى مناطق دیگر در خوزستان که عوامل مزدور دست‌نشانده‌ى خائن بى‌وطن، آن کسانى که یک لحظه حتى دلشان با اسلام و جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى و امام و عناصر فداکار و روحانیّت نرم نشده است مشغول تضعیف روحیه و پراکندن خبرهاى دروغ هستند.

در این شرایط، امام گفتند خرّمشهر باید آزاد شود. این به نظر من حقیقت عجیبی را در خودش دارد که باید روی آن فکر و تدقیق و مطالعه کرد؛ با گفتن و تشریح زبانی هم به‌دست نمی‌آید. چقدر اعتماد به نفس، توکّل، عزم راسخ و جدّ در تصمیم و امید و خوشبینی به نیرو‌های پنهانی که ما آن‌ها را کشف نکردیم، باید در آن دل بزرگ و نورانی به نور الهی و نور ایمانِ حقیقی متمرکز باشد تا آن‌طور قرص و محکم بگویند خرّمشهر باید آزاد شود. امام نمی‌گفتند که حرفشان تحقّق پیدا نکند. انسان حرفی را که بداند زمین می‌افتد، به زبان نمی‌آورد؛ آن هم به این قرصی. می‌گفتند و می‌دانستند این حرف زمین نخواهد افتاد و زمین نیفتاد و تحقّق پیدا کرد... بنده از نزدیکتر شاهد بودم نیرویی که باید خرّمشهر را آزاد می‌کرد، به وسیله‌ی چه عوامل و چه ابزار‌ها و چه امکانات و چه کانون عظیمی از ایمان و تصمیم شکل گرفت و همین نیرو رفت مثل گلوله‌ای به سینه‌ی دشمن خورد و آن حادثه‌ی عجیب را به‌وجود آورد.

شهید [صیاد شیرازی]و همکارانش در سپاه و ارتش مجموعه توانایی را تشکیل دادند و عملیات امام رضا، فتح‌المبین و سپس بیت‌المقدّس را طرّاحی و اجرا کردند و بتدریج کارایی انقلاب و اسلام و یک ملت مؤمن را در این منطقه بسیار خطیر، مقابل چشم همه گرفتند. هیچ کس در دنیا باور نمیکرد که نیرو‌های مسلّح ما بتوانند خرّمشهر را پس بگیرند؛ چون خرّمشهر رفته بود. همین مناظری که شما امروز میبینید اسرائیلی‌ها با تانک در جنین به وجود می‌آورند، شبیه همین را در خرّمشهر ما به وجود آوردند.

[در چنین شرایطی]سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به‌مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرّمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقی‌ها گرفتند. [۷۷]بحمداللَّه خون این شهیدان عزیز [شهداى گردان ۹ سپاه (گردان قدر)]هدر نرفت. این بچه‌ها اگر چه نماندند که فتح خرمشهر را ببینند، اما خرمشهر را این‌ها فتح کردند و غمى که بر دل امام سنگینى مى‌کرد در طول این مدتى که خرمشهر در اشغال بیگانه‌ها بود، با خون این عزیزان پاک شد، با زحمت و رنج این عزیزان، غصه و غم ملت ایران برطرف شد. درست است که این‌ها رفتند، اما آن کارى که این‌ها مى‌خواستند بکنند آن کار شد؛ دشمن دستش قطع شد، شرف و آبروى انقلاب اسلامى حفظ شد.

خرّمشهر و فتح عملیات بیت‌المقدّس و فتح عملیات فتح‌المبین و فاو و بقیه‌ی فتوحات بزرگ را رزمندگان ما به ضرب سلاح به دست نیاوردند - ما تا آخر جنگ از لحاظ سلاح، یک چندمِ عراق بودیم - به ضرب شهادت‌طلبی، فداکاری و مزد و عوض نخواستن از فداکاری به دست آوردند. [۷۹]من فراموش نمیکنم، یکی از سرداران و فداکاران آن روز... به اتّفاق چند نفر در اهواز پیش ما آمدند و چند قبضه خمپاره انداز میخواستند تا بتوانند قدری در مناطقِ جلوتر ایستادگی و مبارزه کنند؛ اما کسی نبود به این‌ها این چند قبضه خمپاره‌انداز را بدهد! ما برای سیم خاردار و گلوله و آر. پی. جی مشکل داشتیم؛ تانک و نفربر و امثال این‌ها که به جای خود. آنچه در اختیار ملت ایران بود، عبارت بود از یک اراده قوی و نشاط همه‌جانبه که برخاسته از ایمان و آگاهی بود. من در آن هنگامى که مردم خرّمشهر با جان خود و با همه‌ى وجود از شهر و خانه‌ى خود و از میهن عزیزشان دفاع مى‌کردند، به طور شبانه‌روزى در اهواز ناظر جریان شگفت‌انگیز این شهر و این مردم بودم. علماى این شهر، جوانان این شهر، قشرهاى مختلف و حتّى زنان، در خلق این حماسه‌ى بزرگ سهیم بودند.

* بعد از فتح خرمشهر روال عملیات‌ها روال پیروزی شد

فتح خرّمشهر فقط فتح یک شهر نبود که شهری را دشمن از ما گرفته بود، ما این را پس گرفتیم؛ [فقط]این نبود ــ این یکی از نماد‌های فتح خرّمشهر بود ــ فتح خرّمشهر تغییر یک معادله‌ی حیاتی به سود رزمندگان اسلام بود؛ واقع قضیّه این است. یک معادله‌ی تلخی شکل گرفته بود. بنده فراموش نمیکنم تلخیِ آن روز‌هایی را که در این مرکزی که ما بودیم در اهواز، یک تابلویی در اتاق شهید چمران که فرمانده آن تشکیلات ما بود نصب شده بود، سنجاق‌هایی با سر آبی و سر قرمز روی این نقشه فرو رفته بود، بخش‌های آبی آن بخش‌هایی بود که در اختیار ما بود، بخش‌های قرمز آن‌هایی بود که دشمن آن‌ها را تصرّف کرده بود؛ هر روز که طبق خبر‌ها این‌ها تغییر داده میشد، میرفتیم و نگاه میکردیم. من یادم نمیرود تلخی آن روز‌ها را که هر وقت میرفتیم، میدیدیم چند بخش قرمز اضافه شده؛ این نقطه را هم گرفتند، این شهر را هم گرفتند، این پادگان را هم گرفتند، اینجا را هم گرفتند. [۸۲]هر وقت چشم من به این نقشه مى‌افتاد، تمام روحم زیر فشار قرار میگرفت از تصوّر اینکه خرّمشهر عزیز و این خانه‌ها و این کوچه‌ها و این خیابان‌ها و این نخلستانها، زیر پاى دشمن غاصب و متجاوز است. [۸۳]در اهواز به ده یازده کیلومتری اهواز رسیده بودند، از طرف دزفول به پل نادری رسیده بودند؛ حتّی [دشمن]جرئت کرد از پل نادری هم عبور کرد آمد آن طرف؛ البتّه بر خلاف حکمت نظامی بود این کارش؛ بعد دید این بدجوری است، برگشت عقب. روز‌های تلخی بود که ما تا هشت نُه ماه از شروع جنگ این وضعیّت را داشتیم؛ این معادله یک معادله‌ی بسیار تلخی بود. بعد با عملیّات حضرت ثامن‌الائمّه که رفع حصر آبادان بود، شروع شد این معادله تغییر پیدا کردن؛ بعد طریق‌القدس و بعد فتح‌المبین و در نهایت هم بیت‌المقدّس و فتح خرّمشهر؛ معادله بعکس شد؛ یعنی اگر تا آن روز ما باید دائم نگران بودیم که فردا چه از دست خواهیم داد، از آن روز به بعد دائم مترصّد بودیم ببینیم از فردا چه میتوانیم به دست بیاوریم. البتّه در عملیّات بعد از فتح خرّمشهر هم، بعضی‌ها پیروزی بود، بعضی هم پیروزی نبود، امّا روال، روال پیشرفت بود، روال پیروزی بود، روال رشدِ اراده و عزم راسخ بود؛ این مسئله‌ی فتح خرّمشهر است؛ یعنی خرّمشهر در واقع نماد تغییر یک معادله‌ی تلخ به یک معادله‌ی شیرین بود که ملّت ایران نجات پیدا کرد. [۸۴]از شش ماه اوّلِ شروع جنگ، یعنی نیمه‌ی دوّم سال ۵۹ تا شش ماه اوّل سال ۶١ چقدر فاصله است؟ در این فاصله، حرکت ملّت ایران و نیرو‌های مسلّح ما آن‌چنان شد که دو عملیّات بزرگ و مهم در همان دو سه ماه اوّل سال ۶١ به وجود آمد؛ یعنی فتح‌المبین در اوّل [سال]در فروردین، و بیت‌المقدّس و فتح خرّمشهر در اردیبهشت و اوّل خرداد؛ یعنی این‌جور پیش رفت، این‌جور حرکت سریع بود! یعنی ما همان ماهی که از ده کیلومتری اهواز را با خمپاره میزدند - یعنی از دُبّ‌حردان که تا اهواز به نظرم حدود ده کیلومتر است، اهواز زیر آتش خمپاره بود - از آن وضعیّت رسیدیم به این وضعیّت که چند هزار اسیر در فتح‌المبین و چند هزار اسیر در بیت‌المقدّس [گرفتیم]و گرفتن سرزمین‌های بسیار و گرفتن خرّمشهر و استحکام نیرو‌ها و مسائل دیگر [اتّفاق افتاد]. تا آخر جنگ همین حالت ادامه داشته؛ یعنی روزبه‌روز ما توانستیم به هویّت خودمان، به قدرت خودمان آشنا بشویم، معرفت پیدا کنیم و پیش برویم و خودمان را بشناسیم؛ و این اتّفاق افتاد.

* روز فتح خرمشهر یک جشن عمومی خودجوش در کشور بود

روز فتح خرّمشهر حادثه‌ی عظیمی بود. [۸۶]روز سوم خرداد، همان ساعت اولی که رزمندگان ما خرّمشهر را گرفته بودند، [۸۷]ما هم در تهران خبرش را شنفتیم... حالا یادم نیست که خبر از رادیو اعلام شده بود یا نه، شهید صیّاد تماس گرفت با من در دفتر ریاست جمهوری [۸۸]بنده آن وقت رئیس جمهور بودم و گزارش اوضاع جبهه را میداد. [۸۹]بعضی از تفصیلات را هم گفت؛ از جمله گفت «الان که من دارم با شما حرف میزنم، عراقی‌ها صف کشیده‌اند برای اینکه اسیر بشوند»، خیلی تعبیر جالبی بود. [۹۰]میگفت الان هزاران سرباز و افسر عراقی صف بسته‌اند، برای این‌که بیایند ما دستهایشان را ببندیم و اسیر شوند!

شاید هنوز چند ساعت از خبر نگذشته بود که بنده از [ساختمان]ریاست جمهوری میرفتم طرف بیت امام که خدمت امام (رضوان‌الله تعالی علیه) برسم. [۹۲]سوار شدم، بلافاصله همان بعدازظهر، رفتم خدمت امام که البتّه دیگر مردم در خیابان‌ها پُر بودند و اظهار محبّت میکردند و اظهار شادی میکردند. [۹۳]در این خیابان و سر راه، مردم غوغا کرده بودند؛ مثل یک راه‌پیمایی، مثل یک تظاهرات [بود]. ماشین ما را که میدیدند، می‌آمدند جلو تبریک میگفتند. در همه‌ی کشور یک جشن عمومیِ خودجوش به وجود آمد؛ مسئله این‌قدر مسئله‌ی مهمّی بود. [۹۴]رفتم همین تعبیر را به امام گفتم. گفتم آقای صیّاد میگوید که عراقی‌ها صف کشیده‌اند که بیایند اسیر بشوند؛ یک صف طولانی، ده پانزده هزار نفر! [۹۵]قدرت معنوی یک ملت این است. فقط خرّمشهر نیست - خرّمشهر یک نماد است - کربلای ۵ ما هم همین‌طور بود؛ والفجر ۸ ما هم همین‌طور بود؛ فتوحات فراوان دیگر ما هم همین‌طور بود؛ عملیات خیبر و بدر و مجموعه‌ی هشت سال دفاع مقدس ما هم همین‌طور بود. البته ناکامی و شکست هم داشتیم و شهید هم دادیم؛ میدان مبارزه است. [۹۶]، اما در میان همه‌ى اسمها، اسم «خرّمشهر» یک اسم استثنایى و بى‌نظیر است. اگر کسى ادّعا کند که خرّمشهر، پرچم سرافرازى و استقامت و پایدارى ملت ایران است، یقیناً اغراق نکرده است؛ چون واقعیت همین است.

* خبرگزاری‌های دنیا تا چند روز پیروزی خرمشهر را اعلام نکردند

وقتی ما اعلام کردیم خرّمشهر را پس گرفته‌ایم، تا یکی دو روز خبرگزاری‌های دنیا حاضر نبودند این خبر را پخش کنند -با چشم تردید به آن نگاه میکردند-، اما این اتّفاق افتاد و آخر هم همه مجبور شدند به این پیروزی اذعان کنند. در این عملیات، رزمندگان ما بیش از پانزده‌هزار اسیر عراقی گرفتند و به اردوگاه‌های اسرا به عقب جبهه فرستادند. البته خرّمشهر آزاد شد؛ اما بسیاری از سرزمین‌های ما همچنان در زیر پای دشمن بود. مهران و نفت‌شهر و صد‌ها شهر و روستای ما در طول مرز مغصوب بود. [۹۸]ما خرّمشهر را فتح کردیم، اما رادیو‌های بیگانه گفتند دروغ است! [۹۹]البته یادمان هست که عملیات فتح‌المبین را هم اولش انکار کردند. [۱۰۰]عکس‌العمل آن‌ها اول تبلیغات بود و شایعه‌سازى دروغ. اگر خبر پیروزى ایران و تصرف خرّمشهر را هم نقل کردند آن هم بعد از چند روز، آن را همراه با اخبار دروغى نقل کردند که اثر آن را از بین ببرد. مثل شایعه‌ى خرید اسلحه از اسرائیل که از دروغهاى شاخدار و خنده‌آور است. [۱۰۱]گفتند این‌ها این‌قدر خسارت داده‌اند! وقتی مسلّم شد که پیروزی ما بزرگ بود، گفتند این‌ها موج افراد انسانی را به جبهه فرستاده‌اند که این‌طوری شده است! در هیچ حادثه‌ای از حوادث اوّلِ انقلاب تا به حال - حوادث شیرین و حوادث تلخ - اتّفاق نیفتاده است که این بوق‌های تبلیغاتی یک کلمه بگویند که به نفع ملت ایران باشد؛ امیدی ببخشد، دلخوشی‌ای بدهد، تحسینی در آن باشد! در همه حوادث، این‌ها سعی کردند ضربه‌ای بزنند، سوء استفاده‌ای بکنند، اصلی از اصول مورد علاقه مردم زیر سؤال ببرند و به حکومت ضربه تبلیغاتی و ضربه سیاسی بزنند [۱۰۲]کدام حادثه ما از اوّلِ انقلاب این‌گونه نبوده است؟ کدام حادثه تلخ یا شیرینی در این مملکت اتّفاق افتاده که رادیو‌ها - رادیو امریکا، رادیو بی. بی. سی، رادیو صهیونیست‌ها و رادیو‌های گوناگون دیگری که هستند - حرفی که در آن امیدی برای ملت ایران داشته باشد، زده باشند؟

* سوم خرداد نماد پیروزی حق بر باطل بود

واقعه خرّمشهر از دور فقط یک حادثه تاریخی است که برای ملت ایران هیجان‌آور و افتخارآمیز است؛ ولی از نزدیک، این قضیه شبیه یک معجزه بزرگ بود. [۱۰۴]روز سوّم خرداد هم از روز‌های فراموش‌شدنی نیست؛ از روز‌هایی است که در تاریخ کشور ما و در تاریخ انقلاب اسلامی عزیز ایران این روز میدرخشد. نماد است؛ نماد پیروزی حق بر باطل و نماد قدرت الهی و دست قدرتی که امام بزرگوار فرمودند: دست قدرتی دارد ما را حمایت میکند. چنین روزی است روز سوّم خرداد و روز آزادی خرّمشهر. [۱۰۵]حقاً و انصافاً باید آن روز را یکى از روزهاى شادى ملت ایران به حساب آورد، هم به مناسبت این‌که در این روز همه‌ى ملت از اعماق دل شادمان شدند و به رزمندگان ما و امام عزیزمان دعا کردند، و هم از این جهت که روزى است که شجاعت توأم با فداکارى رزمندگان اسلام درآن به منصّه‌ى ظهور رسید، از این جهات باید این روز را گرامى داشت. [۱۰۶]عزیزان من! روز فتح خرّمشهر - که در واقع نقطه‌ی اوج عملیات «بیت‌المقدس» در اردیبهشت و خرداد سال ۶۱ است - برای همه‌ی ما و برای تاریخ ما و آینده‌ی ما یک نمونه‌ی درس‌آموز و عبرت‌آموز است؛ چون در این روز نیرو‌های جان‌برکف ارتش و سپاه، با یک هماهنگی شگفت‌آور و تحسین‌برانگیز و با شجاعت و فداکاری غیر قابل توصیفی توانستند یک ضربه‌ی عظیمی وارد کنند؛ نه فقط بر پیکر ارتش عراق، بلکه این ضربت وارد شد بر پیکره‌ی نظام استکبارىِ جهانی که با عِده و عُده‌ی خود پشت سر ماشین جنگی رژیم بعث قرار گرفته بودند. [۱۰۷]آمریکا، شوروی، ناتو - [اعضای]پیمان ناتو که اروپا و آمریکا و مانند این‌ها هستند- و همه‌ی قدرت‌های مسلّط دنیا که پشت سر صدّام قرار گرفتند علیه جمهوری اسلامی، برای اینکه جمهوری اسلامی را از بین ببرند. هدف این بود؛ هدف، فتح خرّمشهر یا قصر شیرین یا مانند این‌ها نبود، هدف این بود که بیایند؛ کمااینکه همان اوّل کار صدّام گفت که ما امروز اینجا مصاحبه میکنیم، یک هفته‌ی دیگر در تهران مصاحبه خواهیم کرد؛ این‌جوری برنامه‌ریزی کرده بود. [۱۰۸]هیچ کس گمان نمیکرد چنین اتفاقی بیفتد، ولی افتاد. [۱۰۹]خرّمشهر از دست رفته‌ى غصب شده‌ى ما برگشت. [البته]من اعتقادم بر این است که یکسال دیر برگشت، مى‌توانست خرّمشهر سال گذشته، یکسال پیش آزاد بشود، اما نشد. [۱۱۰]چرا پارسال [۱۳۶۰]براى ما خرّمشهر خونین شهر بود؟ و هویزه و ایستگاه حمید و عین خوش و بسیارى از این مناطق دست نیافتنى بود؟ امسال همه‌ى این‌ها زیر پاى فرزندان عزیز این کشور مى‌خندد. [۱۱۱]چرا؟ علت همین عدم محاسبه بود؛ علت همان محاسبه‌ى غلط بود. آنچه که امسال [۱۳۶۱]را با سال گذشته فرق مى‌گذارد چیست؟ ما تجهیزات بیشترى از سال گذشته نداریم، انگیزه‌ى بیشترى نداریم، همان امام و همان امت و همان حرف‌ها و همان توصیه‌ها و همان انگیزه‌ها همه هست؛ تفاوت در این است که سال گذشته در این وقت سپاه پاسداران جدى گرفته نمى‌شد، وجود او در صحنه‌ى رزم فرض نمى‌شد. [۱۱۲]اگر آن روز میخواستیم بر اساس محاسبات معمولی و متعارف فکر کنیم، هیچ کس قضاوت نمیکرد که این حادثه ممکن است اتفاق بیفتد؛ ولی جوانان ما، مردان مؤمن ما، رزمندگان ما در نیرو‌های مسلح، با همت، با ایمان، با توکل به خدا و با گذاشتن جان عزیز در کف دست و نترسیدن و نهراسیدن از خطر مرگ وارد میدان شدند و این حادثه‌ی بزرگ را به وجود آوردند. فتح خرّمشهر قله‌ی این افتخارات است، میوه‌ی این افتخارات است؛ لیکن در تمام طول مدتِ شاید نزدیک به یک ماه که عملیات بیت‌المقدس به طول انجامید، صد‌ها نشانه و آیت فداکاری به شکل اعجاب‌انگیزی وجود دارد.

* فتح خرمشهر توطئه جنگ عرب و فارس را خنثی کرد

یک نکته‌ى دیگرى که در قضیه‌ى خرمشهر این است که تِز اتکا به اعراب در خوزستان که در ذهن رژیم افلقى صدام بود، بکلى باطل شد... سردمداران رژیم بغداد از اوّل جنگ سعى مى‌کردند، البته بعد از آنى که یک مقدارى معلوم شد که جنگ به این آسانى امکان ندارد که به سود آن‌ها تمام بشود، چون فکر مى‌کردند سه، چهار روزه مى‌شود، بعد دیدند نمى‌شود، فکر کردند که جنگ را از صورت جنگِ رژیم عراق با ایران خارج کنند و به صورت جنگ عرب و فارس در بیاورند؛ و این یک توطئه‌ى شیطانى خطرناک بود، مى‌خواستند به این وسیله همه‌ى دنیاى عرب را پشت سرخودشان قرار بدهند. البته یک عده از رژیمهاى عربى گول این حرف را هم خوردند... ما این را در پرانتز بگویم، سعى‌مان این بوده از اوّل که به سردمداران رژیمهاى منطقه این را بگوئیم و تأکید کنیم و ثابت کنیم و تکرار کنیم که جنگ، جنگ عرب و فارس نیست. البته مردم عرب این را مى‌دانند، مردم عرب در خود عراق از ما حمایت مى‌کنند. رژیمهاى عربى مثل سوریه و لیبى بار‌ها از ما حمایت کرده‌اند. رژیمهاى دیگرى هستند، رژیمهاى عربى حداقل بى‌تفاوت و میانه‌حال ماندند و ملتهاى عربى در سراسر جهان عرب، بار‌ها به نفع ما شعار دادند، بار‌ها علیه صدام و رژیم افلقى حرف زدند و شعار دادند، بنابراین آن‌ها فریب نخوردند. اما یک عده از سردمداران کشورهاى عربى فریب خوردند. ما بار‌ها سعى کردیم به این‌ها بگوئیم نه این‌جور نیست. ما با عرب دشمن نیستیم، عرب برادران مایند، مسلمان‌ها برادران مایند. [۱۱۴]ماجراى خرمشهر مشت محکمى به پوزه‌ى سردمداران رژیم افلقى خورد، براى خاطر این‌که خرمشهر یک شهر تقریباً عربى در منطقه‌ى خوزستان بود، یعنى اعراب، برادران عرب ایرانى خودمان در خرمشهر زیاد بودند و هستند و من به شما بگویم سه تا نقطه‌ى مورد تهاجم شدید رژیم بعث افلقى عبارت بودند، از خرمشهر و سوسنگرد و هویزه که هر سه تا شهر عربى‌اند. بنده در ماجراى سوسنگرد از نزدیک خودم شاهد بودم وقتى که سوسنگرد را، دو مرتبه سوسنگرد را رژیم عراق محاصره کرد و دفعه‌ى اوّل توانست وارد شهر هم بشود و بسیارى از جوانان مؤمن و اهالى شریف و غیور سوسنگرد را توانست که مورد تعقیب و آزار قرار بدهد، خانه‌هایى را آتش بزند، افرادى را اعدام بکند، تا این‌که نیروهاى اسلامى رفتند و به کمک مردم سوسنگرد شهر را آزاد کردند و بعثى‌ها فرار کردند، دفعه‌ى دوم محاصره کردند وارد شهر نشدند که البته آن‌جا دیگر شهر خالى از سکنه بود در دفعه‌ى دوم. بین این دو دفعه بنده رفتم سوسنگرد از اهواز. وقتى وارد سوسنگرد شدم، مردم آن‌جا عموماً عرب‌اند. اطراف من را گرفتند و بنا کردند شعار دادن. من این خاطره را فراموش نمى‌کنم، شعار مى‌دادند هوسه مى‌کردند و یَزله مى‌کردند به تعبیر خودشان، و شادمانى مى‌کردند از این‌که متجاوزین رفتند و خودی‌ها باز در شهر هستند و شهر دست اهل شهر و دست جمهورى اسلامى هست.

ج) عوامل فتح خرمشهر

* فرماندهی امام در جنگ نقش طراز اول بود

در حادثه جنگ، نقش رهبری، نقش طراز اوّل بود. رهبری با خودش، حضور یکپارچه مردم را آورد. این بسیج، تشکیل سپاه، تحرّک عظیم ارتش، کار‌های فراوانی که انجام گرفت، کمک مردم، همراهی مردم و ... هم، آن فضایی را که روشنفکری برای رشد و شکوفایی خودش لازم داشت، در همان جهت درست تشدید کرد. [۱۱۶]امام در حالات مختلف جنگ، به اقتضای آن حالت، موضع‌گیری میکرد و آن نکته‌ی اصلی را بیان میکرد. یک وقت مثلاً فرض کنید، یک قضیّه‌ای پیش آمده بود در صحنه، در میدان که مردم روحیه‌شان را از دست داده بودند و بایستی روحیه پیدا میکردند؛ امام سعی میکرد به مردم روحیه بدهد و دشمن را تحقیر کند. [۱۱۷]معنای اینکه [فرمودند]«یک دزدی آمده، یک سنگی انداخته و فرار کرده»، این است که رزمندگان ما که به جبهه رفتند، دارند دشمن فراری را تعقیب میکنند. روحیه دادن به ملّت. [۱۱۸]کار‌های نشدنی را که به معنای واقعی کلمه نشدنی به نظر میرسید، امام به طور قاطع [مثلاً میفرمود]«حصر آبادان باید برداشته شود». خب آن وقتی که آبادان در حصر افتاد، بنده اتّفاقاً در اهواز بودم، اصلاً قابل تصوّر نبود چطور ممکن است حصر آبادان برداشته بشود [امّا]امام قاطع فرمودند. [یا میفرمود]«خرّمشهر باید آزاد بشود»، در قضیّه‌ی قبل «سوسنگرد باید آزاد شود»؛ یعنی چیز‌های نشدنی را که به نظر افراد حاضر در آنجا می‌آمد، این را امام به صورت قاطع بیان کردند. رهبری امام و هدایت امام و فرماندهی امام، این‌ها بود؛ و متأسّفانه نقش امام در نوشته‌های مربوطه به جنگ، در بحث‌های مربوط به جنگ، مورد غفلت واقع شده! [۱۱۹]فرض بفرمایید یک وقت رزمندگان دچار یک مشکلی شدند، احتیاج به تفقّد داشتند، احتیاج به دلگرمی داشتند، امام تفقّد میکرد از آن‌ها که «بازوی رزمندگان را میبوسم». یعنی مراقب [بود]؛ مثل یک پدر مهربان و مثل یک مدیر قوی و آگاه، مسلّط بر عرصه، هر وقتی هر چه لازم بود، از این بزرگوار صادر میشد.

* اعتماد به خدا و نیرو‌های مردمی از عوامل اصلی فتح خرمشهر بود

عامل اصلی در این میان چه بود؟ میتوان عواملی را شمرد؛ لیکن اصلی‌ترین عوامل، آن روح اعتماد به خدا و اعتماد به نیروی خود بود. [۱۲۱]امام [هم]سعی میکرد به مردم روحیه بدهد و دشمن را تحقیر کند. یک مثال جنگ امسال [۱۳۶۱]و جنگ پارسال [۱۳۶۰]را میزنم برایتان. ما از امسال تا پارسال تجهیزات جنگی بیشتری نداریم، مهمات و ابزار و تانک و هواپیمای بیشتری نداریم، چرا ما پارسال در میدان جنگ در فضای حزن و اندوه به سر می‌بردیم و امسال همه جای صحنه‌ی نبرد به ما لبخند میزند؟ چرا؟ چرا پارسال خبر از پیروزی‌ها نبود یا بسیار کم بود؟ چرا پارسال برای ما خرّمشهر، خونین‌شهر بود؟ و هویزه و ایستگاه حمید و عین‌خوش و بسیاری از این مناطق دست‌نیافتنی بود؟ امسال همه‌ی این‌ها زیر پای فرزندان عزیز این کشور میخندد، چرا؟

علت این است که در سال گذشته مسئولان خیانت‌کار، آن‌هایی که سررشته‌ی امور در جنگ صد درصد به دست و تدبیر آن‌ها بود، حاضر نبودند برای نیرو‌های جنگنده‌ی مردمی اعتباری قائل بشوند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، این نیروی جان برکف، سال گذشته از طرف آن فراری نگون‌بخت و همکاران و هم‌فکرانش جدی گرفته نمیشد. این بود که خود را از یک نیروی عظیم محروم کرده بودند. دشمن به ما ضربه میزد. امسال آن‌هایی که تدبیر و اداره‌ی این حرکت عظیم را در دست دارند، احساس کردند که یک نیروی عظیم را باید وارد کار کنند و کردند. در کنار نیروی ارتش مجهز و فداکار ما، نیروی بزرگ نیرومند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفان وارد کار شد.

پارسال یک گلوله‌ی خمپاره برای سپاه گرفتن، به قدر یک میدان از دشمن گرفتن زحمت داشت. امسال سپاه و ارتش در کنار یکدیگر، با یکدیگر، با فرماندهی واحد، دوش به دوش دارند حرکت میکنند. وقتی نیروی مردم در جنگ دخالت داده میشود، که ما سپاه را از نیرو‌های مردمی میدانیم، چون یک نهاد انقلابی است و همچنین بسیج، وقتی این وارد میدان شد، وضع میدان به این شکل عوض شد.

اگرچه در جنگ تحمیلىِ هشت ساله، همه‌ى مردم شهرهاى مختلف، به انحاى گوناگون، از خود، کارهاى بزرگ و ماندنى و شگفت‌آورى نشان دادند؛ اما در میان همه‌ى اسمها، اسم «خرّمشهر» یک اسم استثنایى و بى‌نظیر است. اگر کسى ادّعا کند که خرّمشهر، پرچم سرافرازى و استقامت و پایدارى ملت ایران است، یقیناً اغراق نکرده است؛ چون واقعیت همین است. در این استقامت بزرگ و حادثه‌ى کم‌نظیر، که عدّه‌اى از مردم، به‌ویژه جوانان، با دست خالى، در مقابل یک ارتش مجهّز، مدّتها مقاومت کردند و توانستند حملات فراوان مهاجمین و متجاوزین را ناکام کنند، هنر اوّل، متعلّق به مردم خرّمشهر است. در روزهاى محنتِ خرّمشهر، هنگامى که دشمنى مجهّز، با تشویق و کمک و هدایت مالى و فکرى و تجهیزاتى جبهه‌ى متّحد دشمن، به آن شهر حمله کرده بود، همه‌ى قشرهاى مردم و همه‌ى گروههاى سنّى - از پیر و جوان و زن و مرد - در کنار یکدیگر، یک حماسه‌ى فراموش نشدنى را شکل دادند. در همه‌ی صحنه‌های سیاست داخلی و خارجی ما نقش مردم همین اندازه تعیین کننده است و این جاست که ما میرسیم به مضمون آن آیه‌ای که ... خدای متعال به رسول اکرم میفرماید: «هو الذی ایّدک بنصره و بالمؤمنین» خداوند تو را با پیروزی خودش، با یاری خودش و با مؤمنان کمک کرد. یعنی پیروزی الهی و نصرت الهی در کنار مؤمنان. مؤمنان این قدر بها داده میشوند در قرآن. «یا ایّها النّبی حسبک الله و من اتّبعک من المؤمنین» خدا و مؤمنان تو را بس. این حرف کوتاه انقلاب ماست. خلاصه‌ی جمهوری ما این است؛ خدا و مردم.

* فتح خرمشهر مستند به اراده و قدرت الهی بود

امام واقعاً یک معلم بود. امام یک معلم اخلاق بود. تا این حادثه‌ی عظیم، با این عظمت، با این حجم پیدا شد، از همان ساعت اول تو خیابان اثرش در روحیه‌ی مردم فهمیده شد، امام فوراً درد را احساس کرد، درمانش را بلافاصله داد: «خرّمشهر را خدا آزاد کرد». این معنایش این بود که فرماندهان مسلحی که این همه سختی کشیده بودند، این همه رنج برده بودند، آن خون دل‌ها را خورده بودند، چقدر شهید‌های خوب و بزرگ ما در همین فتح بیت المقدس دادیم، بر اثر این همه مجاهدت، حالا این کار بزرگ انجام گرفته، این‌ها مغرور نشوند. [۱۲۶]فرض بفرمایید رزمندگان با حدود یک ماه تلاش کُشنده و فوق‌العاده توانسته بودند خرّمشهر را فتح کنند -خب این خیلی دستاورد عجیب و بزرگی بود که خرّمشهر را رزمندگان ما، ارتش و سپاه و بسیج، توانستند از دشمن باز پس بگیرند- خب این ممکن بود غرور ایجاد کند؛ اینجا برای اینکه این غرور به وجود نیاید که ضربه‌اش بر همه‌ی افرادی که دست‌اندرکار در هر نقطه‌ای هستند بسیار زیاد است، امام فرمود «خرّمشهر را خدا آزاد کرد»؛ [یعنی]ما وسیله هستیم؛ مطلب را مستند به اراده‌ی الهی و قدرت الهی میکند؛ این اینجا لازم است.

سیاسیونی که در مساند قدرت نشسته اند، از این پیروزی بزرگی که در عرصه‌ی سیاسی برایشان پیدا شد، بر اثر این حادثه مغرور نشوند: «و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ اللَّه رمی»؛ من و شما کاره‌ای نیستیم؛ دست قدرت الهی است. من و شما وسائلی هستیم که اگر عقل به خرج بدهیم، اختیار خودمان را به کار بیندازیم، وارد میدان بشویم، از ما برای حصول این هدف استفاده خواهد شد و افتخار و شرفش برای ما میماند. اما اگر ما هم نباشیم: «فسوف یأتی اللَّه بقوم یحبّهم و یحبّونه». اینجور نیست که، بار خدا بر زمین نمی‌ماند، پیش خواهد رفت؛ یک حرکت طبیعی، ناموس طبیعت است، ناموس تاریخ است.

معنای این چیست؟ معنای این آن است که اگر شما مجاهدت کردید، قدرت خدا می‌آید پشت شما. لشکر بی‌عقبه، کاری نمیتواند بکند؛ لشکری که عقبه دارد، [نیروی]احتیاط دارد، نیروی ذخیره‌ی فراوان دارد، همه کار میتواند بکند. حالا اگر لشکری عقبه‌اش، ذخیره‌اش عبارت بود از قدرت الهی، این لشکر دیگر شکست‌بخور است؟ امام این را به ما فهماند؛ فهماند که وقتی مجاهدت میکنید، وقتی تنبلی نمیکنید، وقتی وارد میدان میشوید، وقتی نیرو‌های خودتان را به صحنه وارد میکنید، اینجا قدرت خدا است که پشت سر شما است، [لذا]خرّمشهر را خدا آزاد میکند. با این منطق، همه‌ی دنیای مسخّرِ استکبار را هم خدا میتواند آزاد کند. با این منطق، فلسطین هم میتواند آزاد بشود. با این منطق، هر ملّتی میتواند مستضعف نماند؛ به شرطی که این منطق تحقّق پیدا کند. یک وقتی در دوران بیماری امام (رضوان الله علیه) که من یک چیزی را گفتم که این کار خدا بود و یک موفّقیّت بزرگی بود، ایشان به بنده گفتند که من از اوّل انقلاب یا از اوّل کار -یک چنین چیزی- تا حالا میبینم که یک دست قدرتی دارد کار‌های ما را پیش میبرد. من عین عبارت ایشان را بعد که بیرون آمدم نوشتم حالا الان [عین عبارت]یادم نیست؛ [فرمودند]یک دست قدرتی را میبینم. واقع قضیّه همین است؛ دست قدرتی است که دارد این کار‌ها را انجام میدهد. منتها این دست قدرت خدا برای این است که اگر چنانچه ما رفتارمان را خوب کنیم، رحمت خدای متعال شامل خواهد شد. اَللهُمَّ اِنّی اَسئَلُکَ موجِباتِ رَحمَتِک؛ موجبات رحمت دست ما است. امام (رضوان الله علیه) فرمود خرّمشهر را خدا آزاد کرد؛ این همه جوان‌ها آنجا مجاهدت کردند، شهید شدند، کار کردند، [امام فرمود]خدا آزاد کرد؛ این درست است؛ خدا آزاد کرد. میتوانستند همین قدر شهید بدهند و هیچ اتّفاقی هم نیفتد. در عملیّات رمضان، در جنگی که همان وقت‌ها انجام گرفت- خدا نخواست ما فتح کنیم، امّا در خرّمشهر اتّفاق افتاد؛ این اراده‌ی الهی بود.

این جمله‌... دقیق‌ترین و حکیمانه‌ترین سخنی است که در این باب گفته شده است؛ عیناً همان «و ما رمیت اذ رمیت و لیکن اللَّه رمی». قدرت خدای متعال در دل رزمندگان، در اراده و عزم پولادین رزمندگان، در صبر رزمندگان، در بازوی توانای رزمندگان، در قدرت ابتکار رزمندگان تجلی پیدا کرد. دشمن متکی به ماده بود. معلوم است که قدرت مادی توان ایستادگی و رویاروئی با یک چنین هفت جوش معنویت و انسانیت را ندارد. همیشه همین جور است، امروز هم همین جور است عزیزان من! امروز هم قدرت‌های مادی با همه‌ی توانشان - با پولشان، با صنعتشان، با فناوری پیشرفته‌شان، با پیشرفت‌های علمی‌شان - قدرت مقابله و رویاروئی با آن مجموعه‌ی انسانی که ایمان را، عزم را، همت را، فداکاری را شاخص و معیار کار خود گرفته، ندارند. [۱۳۱]خداى متعال که با پیغمبرش رودربایستى ندارد صریحاً به او مى‌گوید: «و ما رمیت اذ رمیت»؛ وقتى تو این مشت خاک را از زمین برداشتى به طرف کفار پرتاب کردى این تو نبودى که پرتاب مى‌کردى «ولکن اللَّه رما»؛ خدا بود که پرتاب مى‌کرد. نیروى بازوى تو مال اوست، اراده‌ى تو مال اوست، دل قوى تو مال اوست. هم تو که خرّمشهر را فتح کردى و هم خرّمشهر و هم همه‌ى آن ابزار متعلق به اوست، ما مهره‌هایى هستیم؛ نبادا مغرور بشویم. به مجرد غرور انسان به مغز سقوط خواهد کرد. 

د) حوادث بعد از فتح خرمشهر

* اگر ایستادگی امام بعداز فتح خرمشهر نبود جنگ با پیروزی تمام نمی‌شد

در همین خلال، کسانی که حاضر نبودند برای انقلاب و منافع این کشور یک قدم بردارند، بلکه فقط بلد بودند نق بزنند و علیه انقلاب بهانه‌گیری کنند، باز فشار می‌آوردند که جنگ را تمام کنید. اگر اراده قوی و مصمّم و ایستادگی امام نبود، مطمئنّاً جنگ جز با پیروزی دشمن تمام نمیشد. همین نفس‌های خبیثی که آن روز این وسوسه‌ها را در کشور میدمیدند، امروز هم بعضیشان سر بلند کرده‌اند و همان حرف‌ها را تکرار میکنند و میگویند چرا بعد از فتح خرّمشهر آتش‌بس را قبول نکردید؟! بعد از فتح خرّمشهر، هنوز بخش عظیمی از سرزمین‌های ما -مرز‌ها و شهر‌های ما- و نیز گروه کثیری از مردم ما در اختیار رژیم متجاوز بودند. تهدید بالای سرِ مرز‌های ما بود و دشمن از همه طرف تجهیز میشد. باید شرّ دشمن از سر مرز‌ها کم میشد؛ این یک بینش خردمندانه بود. آن روز همه دلسوزان کشور، از مسؤولان نظامی و غیره، این منطق را برای همه اثبات میکردند. امام یک انسان منطقی بود و تصمیم گرفت و عمل کرد و به فضل پروردگار توانست ملت ایران را سرافراز کند. خدا مى‌داند که اگر در جنگ، فرد محکمى به استقامت امام نبود، حداقل یکى، دو استانِ این مملکت رفته بود. این تو بمیرى، از آن تو بمیریهاى قدیم نبود. این، چیز خیلى خطرناکى بود. حالا بر مى‌دارند مى‌نویسند که امام بعد از فتح خرمشهر گفتند: جنگ، تعطیل! غلطهاى بى‌خودى، حرفهاى دروغ، تهمتهاى بى‌وجه! ما در آن جا، خودمان حاضر و ناظر بودیم. در این سالهاى متمادى، کسى هم از ما دروغ نشنیده است. آدمهایى که نبودند، یا همان وقت هم مطرود امام بودند، حالا حرف مى‌زنند و چیزهایى را بى‌خودى به امام نسبت مى‌دهند. بعد از فتح خرمشهر، امام فرمودند که لب تمام طول مرز‌ها بایستید و یک صف دفاعى تشکیل دهید و داخل مرز‌ها نروید. نگفتند جنگ را تمام کنید. گفتند: با حالت تدافعى مطلق، لب مرز‌ها بایستید. نیروهاى نظامى، وقتى که هنوز اعلام صلح و آتش بس نشده بود، رفتند گفتند: نمى‌شود لب مرز ایستاد. طرف مقابل، هنوز ادّعاى جنگیدن با ما دارد. لب مرز ایستادن، نیروهاى ما را هضم خواهد کرد و از بین خواهد برد. ما مجبوریم که تحرّک داشته باشیم. این مطلب را نظامی‌ها به امام گفتند؛ ما هم نگفتیم. نظامیهاى متخصّص خبره، پیش امام آمدند و جلوِ ما، به ایشان گفتند این طورى است و نمى‌شود. امام فرمودند: خیلى خوب؛ حالا که این طور است، پس لب مرز باشید و حملات محدود بکنید. رفتند در قرارگاه نشستند، استراتژى بسیار خوب و موفقّى براى حمله‌هاى حول و حوش مرز ریختند و دیگر به اعماق نمى‌رفتند.

* حملاتی توسط رژیم صهیونیستی به لبنان و فلسطین بعداز فتح خرمشهر اتفاق افتاد

آن وقتى که خرّمشهر به وسیله‌ى سلحشوران جمهورى اسلامى باز پس گرفته شد یکى از مقامات امریکایى آشکارا گفت و همه شنیدند و همه فهمیدند گفت که ما در خاور میانه نقش فعال‌ترى را به زودى ایفا خواهیم کرد. نقش فعال‌تر شان همان حمله‌ى سنگ زنجیریشان، صهیونیست و رژیم اشغالگر سرزمین فلسطین بود به لبنان و اشغال بخشى از میهن اسلامى بزرگ. فلسطینیان ساکن لبنان و مسلمانان مظلوم لبنان در حقیقت به خاطر ترس امریکا و اسرائیل از شیوع اندیشه و موج انقلاب اسلامى بود که مورد تهاجم قرار گرفتند. بعد از آنى که خرّمشهر فتح شد، احساس کردند که ملت ایران با قدرتى تمام‌نشدنى بر آن است که کار رژیم متجاوز بغداد را یکسره بکند و احساس کردند که اگر کار رژیم بغداد به وسیله‌ى ملت مبارز ایران یکسره بشود، انقلاب اسلامى در منطقه اوج تازه‌اى خواهد گرفت و از آن‌جایى که مى‌دیدند جریانهاى حرکت اسلامى و انقلاب اسلامى در لبنان و در کل منطقه‌ى خاورمیانه به وجود آمده است، خواستند مانور تازه‌اى بکنند، خواستند قدرت‌نمائى بکنند و مسأله‌ى لبنان؛ این فاجعه‌ى بزرگ به وجود آمد.

* بعداز فتح خرمشهر، خرابکاری گروهک‌های ضد انقلاب دوباره شروع شد

باز همچنانى که رسم گروهک‌ها بود که هر وقت یک پیروزى بزرگى کام مردم را شیرین مى‌کرد این‌ها سعى مى‌کردند با حرکات خباثت‌آمیز خودشان کام مردم را تلخ کنند، بعد از فتح خرّمشهر باز راه افتادند. توى خیابان یک عابر بیچاره، یک دکان‌دار حزب‌اللهى که از پیش نشان شده، یک روحانى، یک پیشنماز، یک مسؤول سیاسى - ایدوئولوژى، هر کى دم دستشان برسد، یک تکاور پلیس، هر که دم شک بى‌خطر آن‌ها براى خودشان قرار بگیرد، مى‌زنند؛ این یک حرکت مذبوحانه است. آن‌ها خیال مى‌کنند که مى‌تواند به این وسیله مردم را از حضور در صحنه‌ها پشیمان کنند و این یک اشتباه بزرگ است. هر کار بکنند مردم مقاوم‌تر و مصمم‌تر و از گروهک‌ها متنفرتر خواهند شد. برادران و خواهران عزیز! ما انتظار داریم که پس از فتح خرّمشهر اخلالهایى و اخلال‌گرى‌هایى که در دوران جنگ کم شده بود و ضعیف شده بود بوسیله‌ى گروهک‌ها باز شروع بشود. رفتن توى کارخانه‌ها، رفتنِ توى ادارات، ایجاد دو دستگى میان مردم، مطرح کردن خواسته‌هاى حقیر شخصى یا صنفى. وادار کردن مردم به بر هم زدن نظم و انسجام و آسایش و آرامش، این‌ها کارهایى است که گروهک‌ها دنبالش هستند و مى‌خواهند بکنند. اگر توى کارخانه، توى اداره، توى محل کار، توى مدرسه دیدید کسانى دارند به این آتش‌ها دامن مى‌زنند بدانید این‌ها همان سرانگشتان خبیثى هستند که مى‌خواهند انتقام فتح خرّمشهر و فتوحات دیگر را بگیرند؛ حواستان جمع باشد.

* بعد از فتح خرمشهر نگاه دنیا به ایران تغییر کرد

خرّمشهر یک شهر عرب‌نشین است و در کنار اروندرود است و یک شهرى است که تصرف او از سوى دشمن براى ما بزرگ‌ترین ضربه را داشت، همچنانى که بازپس گرفتن او از دشمن براى ما بزرگ‌ترین سود را داشت. هیچ‌یک از این کارهاى درخشانى که ارتش ما و سپاه ما کردند - چه قبل از مسأله‌ى خرّمشهر و چه بعد از آن - به قدر حادثه‌ى خرّمشهر براى ما ارزش تبلیغاتى و سیاسى نداشت، به محض آزادى خرمشهر و شکست مفتضحانه‌ى نیروهاى اشغالگر، رژیم عراق ناگهاى تغییر ماهیت داد و یک شب صلح‌دوست شد. وقتی خرّمشهر سقوط کرد، نماد قوی‌پنجگىِ دشمن بود و مظلومیت ملت ایران. وقتی ملت ایران با قدرت خرّمشهر را از دشمن پس گرفت و هزاران نیروی رزمنده‌ی دشمن را اسیر کرد، در واقع سرنوشت نهایی جنگ نوشته شد. صدام با هیاهوى وحشیانه و جنون‌آمیزى وارد خاک ما شد. خرّمشهر را تصرف کردند، شهر‌ها را زیر آتش گرفتند، از شوراى امنیت سازمان ملل کمترین صدایى بلند نشد کمترین اعتراضى نشد. حتى عراقی‌ها اعتراف کردند که ما پیشرفتیم، تجاوز کردیم و گفتند که ما تجاوزمان را متوقف نمى‌کنیم، باز هم تجاوز را ادامه خواهیم داد تا به جاهایى برسیم که براى ما راضى کننده باشد. سازمان ملل و شوراى امنیت سازمان ملل لب از لب برنداشت. تا وقتى که خرّمشهر سقوط کرد. وقتى که نیروهاى اسلام خرّمشهر را پس گرفتند، آن وقت بود که چرت دنیا، از جمله چرت شوراى امنیت پاره شد. فهمیدند که نخیر قضیه دیگر اینجور نیست.

بعد از آنکه خرّمشهر فتح شده بود، خوب، خیلی پیروزی بزرگی بود - آنهائی که درست یادشان هست، سال ۶۱ - خیلی کار عظیمی بود؛ هم از لحاظ سیاسی مهم بود، هم از لحاظ نظامی بسیار پیچیده و مهم بود، هم از لحاظ اجتماعی و نگاه عمومی و دل مردم، چقدر مهم بود و تأثیر داشت. از همه جهت کار عظیمی بود. همه، از جا‌های مختلف آمدند. من آن وقت رئیس جمهور بودم. اوایل ریاست جمهوری بنده بود. یک هیأت جهانی به ایران آمد آقایان رؤسای جمهور چندین کشور - پنج شش تا، هفت تا کشور - آمدند اینجا با ما ملاقات کردند یک بار یا دو بار قبل از آن آمده بودند، بنده هم رئیس‌جمهور بودم و با این‌ها ملاقات میکردم. هیئتی از رؤسای چندین کشور اسلامی، در رأسشان هم آن آقای سکوتوره بود که رئیس‌جمهور گینه بود یکی از برجستگان سیاسىِ معروف انقلابی دنیا برای وساطت به ایران آمده بودند برای میانجی‌گری صریحاً به ما گفتند که الان دیگر وضع شما با گذشته فرق میکند؛ بعد از این فتح بزرگی که انجام گرفت. یعنی این‌قدر ابعاد داخلی و خارجی این حادثه عظیم بود. امروز مسأله‌ی ایران و جمهوری اسلامی در دنیا بکلی با قبل از فتح خرّمشهر متفاوت است؛ امروز همه به چشم فاتح و پیروز به شما نگاه میکنند؛ و حقیقت هم همین بود. تأثیر پیشرفت‌ها در دنیا این جوری است.

او راست میگفت. دنیا باور نمیکرد جوانان ما، بسیجیان ما، سپاه نورسِ ما و ارتش ضربت دیده ما بتوانند خرّمشهر را با آن همه استحکاماتی که دشمن و پشتیبانانش درست کرده بودند، پس بگیرند. وقتی جوانان ما خرّمشهر را پس گرفتند، مرز‌ها را پس گرفتند و توانستند خطّ آبی مشترک را هم پس بگیرند و با رفتن به فاو، دشمن را تحقیر کنند. ما که قصد نداشتیم فاو را نگه داریم؛ این تحقیر رژیمِ صدّام بود؛ این به ذلّت کشاندن ارتش بعثِ افلقی بود. این کار را جوانان ما کردند؛ آن‌هم نه با تجهیزات پیشرفته آن‌چنانی که نداشتند و نه با پشتیبانی‌های اطّلاعاتی یا نظامی که در اختیارشان نبود؛ بلکه با قدرت اراده و فکر و هوشمندی و با جوانىِ کارساز. آن روز فرماندهان ما بیست‌وسه ساله، بیست‌وپنج ساله، بیست‌وشش ساله و بیست‌وهفت ساله بودند؛ یعنی در همین سنین نزدیک به شما این کار‌های بزرگ را انجام دادند.

* اصطلاح دکترین مقاومت امام خمینی بعد از آزادی خرمشهر رواج پیدا کرد

در ادبیّات سیاسیِ بین‌المللی، عنوان «مقاومت به شیوه‌ی امام خمینی» یک عنوان است. آنچه در تعبیرات فرنگی‌ها وجود داشت و بعد از قضیّه‌ی آزادسازی خرّمشهر خیلی این اصطلاح شایع شد، «دکترین مقاومت امام خمینی» است؛ این را مطرح کردند و مقاله‌ها نوشتند... راز ماندگاری جمهوری اسلامی این‌ها است؛ این خطّی است که این بزرگوار، این بنده‌ی صالح خدا، در میان ما باقی گذاشت؛ خطّ مقاومت، خطّ ایستادگی، خطّ قدردانی از آنچه داریم. این را من عرض میکنم که امروز جبهه‌ی مقاومت در منسجم‌ترین وضعیّت در چهل سالِ گذشته است؛ در منطقه و در مراکزی حتّی فراتر از منطقه؛ این یک واقعیّت است. نقطه‌ی مقابل، قدرت استکباری است؛ قدرت استکباری آمریکا، قدرت فتنه‌انگیزی و خباثت رژیم صهیونیستی، از چهل سال پیش به این طرف بمراتب تنزّل کرده‌اند و پایین رفته‌اند؛ ما این را در محاسبات خودمان باید لحاظ کنیم. 

ه) درس‌های فتح خرمشهر

* قطعی بودن پیروزی در صورت ایمان و جهاد، درس فتح خرمشهر است

مبارزه‌ی مجدانه‌ی توأم با ایمان، در همه‌ی مراحل با پیروزی همراه است. همیشه هم که جنگ نیست؛ این مبارزه در میدان‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هم هست؛ این مبارزه در میدان درس و بحث و در میدان تولید هم هست؛ بنابراین همه‌جا مبارزه وجود دارد. یک وقت هم دشمن دیوانگی میکند؛ آنگاه مبارزه در میدان جنگ است. یک ملت وقتی به خود متکی شد، وقتی مؤمن شد، وقتی این ایمان را با عمل صالح و جهاد همراه کرد، در همه‌ی میدان‌ها پیروزی او قطعی است. درس خرّمشهر برای ما این است؛ ملت ایران این درس را نباید فراموش کند. [۱۵۶]درس دیگرى که ما از ماجراى خرمشهر مى‌گیریم این است که نیروهاى اسلام، آن وقتى که با برنامه‌ریزى و دقت و با اراده و تصمیم وارد بشوند، هیچ دژى نیست که در مقابل آن‌ها بتواند مقاومت کند. بدون تردید همه‌ى تجهیزات و موانعى که و استحکاماتى که نیروهاى عراقى به وجود مى‌آورند تا بتوانند لشگرهاى نَفَس بریده و روحیه از دست داده‌ى خودشان را حفظ کنند در مقابل نیروهاى رزمنده‌ى اسلام کمتر از آنى است که در مقابل خرمشهر به وجود آورده بودند.

* کتاب‌های شرح عملیات «بیت المقدس» را بخوانید

مردم آن روز غالباً نمیدانستند چه اتّفاقی افتاده است که این فتح به وجود آمده. از آن فداکاری‌ها، از آن ریزه‌کاری‌ها، از آن تلاش‌های عجیب و باورنکردنی، مردم اطّلاع نداشتند؛ امروز هم خیلی‌ها اطّلاع ندارند. من توصیه میکنم این کتاب‌هایی که درباره‌ی جزئیّات عملیّات «الی‌بیت‌المقدّس» هست که به فتح خرّمشهر منتهی شد، همچنین بقیّه‌ی عملیّات - «فتح‌المبین» و دیگر عملیّات- را همه بخوانند؛ بخوانند و ببینند چه اتّفاقی افتاده. وقتی «فتح المبین» اتفاق افتاد و در چند روز، یک پیروزی بزرگ در آن صحنه‌ی به آن عظمت، به دست نیرو‌های همین ملت، به دست نیرو‌های مسلح همین کشور، به دست وفاداران صمیمی انقلاب - یعنی شما‌ها - پدید آمد، ارکان تفکر استکباری دنیا متزلزل شد؛ و وقتی در فاصله‌ی تقریباً بیست روز، عملیات «بیت المقدس» با آن وسعت و با آن عظمت و با آن ضربه‌ی قاطع بر دشمن آغاز شد و بالاخره خرّمشهر به میهن اسلامی برگشت و هزاران نفر از متجاوزان به اسارت گرفتار شدند و جبهه‌ی دشمن متزلزل و درهم کوبیده شد، در حقیقت این پندار باطلی که دشمنان اسلام و انقلاب و ایران سعی میکردند آن را گسترش بدهند، که انقلاب و تشکیلات مردمىِ عظیمی که در برابر نظم سلطه‌ی جهانی ایستاده، جدی و عمیق نیست بکلی منهدم شد و از بین رفت.

شما جوانان عزیز، فرزندان عزیزِ من خواهش میکنم بروید شرح این عملیات را که خوشبختانه گوشه‌ای از آن - فقط گوشه‌ای از آن - نوشته شده است، با دقت بخوانید، ببینید چه اتفاق افتاد. ببینید جوان‌های ما، مردان ما که آوردن نام همه‌ی آن‌ها یک کتاب طولانی را به وجود خواهد آورد، چه کردند. اگر بخواهیم کسانی را به عنوان نمونه و استثناء اسم بیاوریم، باید به افرادی شبیه «احمد متوسلیان» اشاره کنیم - سردار شجاع و آزاده و فداکار - که در این عملیات و در این رویاروئی بزرگ چه کردند؛ از چه نیروئی استفاده کردند.

ماجرای خرّمشهر و جنگ خانه به خانه جوانان این شهر در برابر متجاوزین اشغالگر بسیار عظیم‌تر از ماجرای سقوط مسکو در هنگام تهاجمات ناپلئونی است، اما متأسفانه حماسه خرّمشهر جای خود را در دنیا پیدا نکرده است و نویسندگان و داستان پردازان ایرانی باید با نوشتن رمانهای بلند حقیقت تاریخ انقلاب و حوادث جنگ تحمیلی را به رشته تحریر درآورند. در همین رمانِ با عظمت «جنگ و صلح» آن‌جا که به آتش‌سوزى مسکو مى‌پردازد و قاعدتاً باید سر و کارش با مردم باشد، شما هیچ اثرى از مردم نمى‌بینید! فقط به اختصار، به یکى دو خانواده‌ى کوچک اشاره مى‌کند. حتّى وقتى جنگ را هم که عمدتاً کار مردم است، تصویر مى‌کند، مى‌بینید مدام بین فرماندهان و سرداران و ژنرال‌ها مى‌چرخد. از این روست که داستانهاى تولستوى، براى کسانى که احساسات مردمى و انسانى دارند، زیاد دلنشین نیست. گرچه از لحاظ هنرى، فوق‌العاده است. در رمان «جنگ و صلح» که واقعاً داستانى ماندنى و فراموش نشدنى است، اوج ماجرا، فتح مسکو به وسیله‌ى ناپلئون و آتش زدن شهر به وسیله‌ى مردم مسکو به عنوان مقاومت است. یعنى وقتى مردم مسکو دیدند شهرشان به دست دشمن افتاد، خودشان آن‌جا را به آتش کشیدند. این، حادثه‌ى بسیار عجیبى است و تولستوى، در نهایت استادى و خبرگى، آن را به رشته‌ى نگارش درآورده است.

این حادثه را بخوانید و آن وقت آن را با حادثه‌ى خرمشهر مقایسه کنید. آن وقت خواهید دید که ماجراى خرّمشهر، خیلى عظیمتر از ماجراى مسکو است. اصلاً قابل مقایسه نیست. شما مقاومت مردم خرّمشهر را با مقاومت نکردن مردم مسکو که پادشاهشان زودتر از همه گریخت و پایتخت را به «پتروگراد» منتقل کرد و مردم هم شهر را با آتش زدن تسلیم کردند، مقایسه کنید! آخرین علاج آن‌ها این بود که شهر را سوزاندند. این کجا و خانه به خانه جنگیدن و دفاع کردن خرّمشهر کجا؟! ببینید چه ماجرایى درست خواهد شد! امروز در همه‌ى دنیا، ماجراى مسکو و آتش سوزى آن، به عنوان یک حادثه‌ى عظیمِ تاریخى مانده است. این حادثه‌ى عظیم را چه کسى ماندگار کرد؟ فقط تولستوى. اما ماجراى خرّمشهر، هنوز جاى خودش را در دنیا ندارد.

خرمشهر‌ها در پیش است...


دشمن راز پیروزی ما در خرّمشهر و خرّمشهر‌ها را به چشم دید و فهمید این ملت اگر پرچم اسلام و ایمان را برافراشته نگهدارد، در همه میدان‌ها پیروز خواهد شد؛ بنابراین سعی کردند این پرچم را سرنگون کنند. امروز همه تلاش آمریکا و دستگاه و جبهه استکبار این است که عنصر قدرت و قوّت و مقاومت را از ما بگیرد؛ یعنی میخواهد ایمان و اتّکاءِ به نفس و امید و اتّحاد را در ما تضعیف کند. ملتی که ایمان و اتحّاد نداشته باشد و نسبت به آینده مأیوس باشد، پیداست که در همه میدان‌ها شکست خواهد خورد؛ در سیاست هم شکست میخورد، در اقتصاد هم شکست میخورد، در سازندگی کشور هم شکست میخورد. آن‌ها میخواهند این‌ها را از ما بگیرند. اوّلین ضربه‌ای که میزنند، این است که ملت را از خود مأیوس کنند. [۱۶۵]جوان‌های عزیز! بچه‌های عزیز من! فردا مال شما است، آینده مالِ شما است؛ شما هستید که باید این تاریخ را با عزّتش محفوظ نگه دارید؛ شما هستید که این بارِ مسئولیّت را بردوش دارید؛ خرّمشهر‌ها در پیش است.

 

انتهای پیام/


برچسب ها: رهبر انقلاب

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *