شعر ویژه مبعث/خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است/این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است

10:36 - 04 ارديبهشت 1396
کد خبر: ۳۰۱۹۸۸
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
اشعار مختلف به مناسبت بعثت حضرت رسول اکرم(ص) را اینجا بخوانید.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، شاعران بسیاری به مناسب مبعث حضرت رسول اکرم(ص) اشعار زیبایی را سروده اند که در ادامه خواهید خواند:


 علی موسوی گرمارودی

خاستگاه نور


غروبی سخت دلگیر است،و من بنشسته‌ام اینجا  

کنار غار پرت و ساکتی تنها

که می‌گویند:"روزی روزگاری، محبط وحی خدا بودست،

 ونام آن حرا بودست"

برون از غار ذهن خسته و تنهای من، چون مرغ نو بالی

کنار غار،از هر سنگ،هر صخره، پرد بر صخره‌ای دیگر

و می‌جوید به کاوشهای پیگیری، نشانی‌های مردی را

و پیدا می‌کنم گویی نشانی‌ها که می‌جویم:

همانست، اوست،

یتیم مکه، چوپانک، جوانک، نوجوانی از بنی هاشم

و بازرگان راه مکه و شامات

امین،آن راستین،آن پاکدل، آن مرد.

و شوی برترین بانو؛ خدیجه

نیز،آن کس، کو سخن جز حق نمی‌گوید وغیر از حق نمی‌جوید

 وبتها را ستایشگر نمی‌باشد.

واینک؛ این همان مرد ابر مرد است

 " محمد "  اوست.

پلاسی بر تن است او را،

 و می‌بینم که بنشسته ست چونان چون همان ایام

همان ایام کاین ره را بسا بسیار می‌پیمود،

 وتنها می‌نشست اینجا،

غمان مکه ی مشؤوم آن ایام را با غار می‌نالید...........

و می‌بینم تو گویی رنگ غمگین کلامش را، که می‌گوید:

 " خدای کعبه، ای یکتا!

درودم را پذیرا باش، ای برترو بشنو آنچه می‌گویم

پیام درد انسانهای قرنم را ز من بشنو

پیام تلخ دختر بچگان، خفته اندر گور

پیام رنج انسانهای زیر بار، وز آزادگی مهجور

پیام آنکه افتادست در گرداب.

خدای کعبه، ای یکتا!

فروغی جاودان بفرست، کاین شبها بسی تار است ...

بدین هنگام

کسی، آهسته، گویی چون نسیمی،می خزد در غار.

محمد را صدا آرام می‌آید فرود از اوج

و نجوا گونه می‌گردد، پس آنگه می‌شود خاموش.

و من، در فکر آنم کاین چه کس بود، از کجا آمد؟!

که ناگه این صدا آمد:

"بخوان!".......    

اما جوابی بر نمی‌خیزد.

محمد سخت مبهوت است گویا،..... کاش می‌دیدم!

صدا با گرمتر آوا و شیرین‌تر بیانی باز می‌گوید:

" بخوان!" ....

اما محمد همچنان خاموش .

پس از لختی سکوت – اما که عمری بود گویی،- گفت:

 "........من خواندن نمی‌دانم!"

همان کس باز پاسخ داد:

" بخوان! بنام پرونده ی ایزدت،کو آفرینندست ........."

و او می‌خواند اما لحن آوایش،

به دیگر گونه آهنگ است،

صدایی گو خدا رنگ است .

محمدرضا آقاسی

در عدم بودیم مستور وجود

تا محبت پرده ما را گشود

بود تنها حضرت پروردگار

خواست تا خود را ببیند آشکار

آفرید آیینه‌ای در خرد خویش

داد او را سینه‌ای در خورد خویش

سینه‌ای سیناتر از طور کلیم

نام آن آیینه را احمد نهاد

گام او را بر خطی ممتد نهاد

کرد آنگه سینه‌اش را صیقلی

تا شود طور تجلی منجلی

دید در آیینه ذات کبریا

فاش کنت کنزاً مخفیاً

گفت این عین تجلای من است

جام او سرمست صهبای من است

چشم احمد باده‌گردان من است

رهنمای رهنوردان من است

خاک را با خون دل گل ساختیم

خون دل خوردیم زگل دل ساختیم

زین سبب دل محرم راز من است

پرده عشاق دمساز من است

عاشقان را بی‌خیالی خوشتر است

نغمه از نی‌‌های خالی خوشتر است

عشق‌بازان لاابالی‌‌تر به پیش

تا جواب آید، آید سؤالی‌تر به پیش

زخمه‌ام در جست‌وجوی تارهاست

زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست

تار گر بینم شور بر پا می‌کنم

موسی آید طور بر پا می‌کنم

آب اتشناک دارم در سبو

باده‌ای سوزان ولی بی رنگ و بو

هرکسی نوشد دگرگون می‌شود

لیلی اینجا همچو مجنون می‌شود

هرکسی نوشد چنان آتش شود

اهل دل گردد ولی سرکش شود

هرکسی نوشد سلیمانی کند

آنچه می‌دانیم و می‌دانی کند

می‌تراود اسم اعظم از لبش

می‌رسد با اذن ما بر مطلبش

باده ما باده انگور نیست

شهد ما در لانه زنبور نیست

بی‌خود از خود شو خداوندی مکن

با خداوند جهان رندی مکن

محرم ما را پریشانی مباد

مهر ما محتاج پیشانی مباد

ای نمازآگین پس از هفتادسال

کو تحول کو طرب کو شور و حال

کس سزد خاموش و بی وجد و طرب

بر لب دریا بمیری تشنه‌لب

آستین شوق را بالا بزن

دست دل بر دامن دریا بزن

جرعه‌ای از جام آگاهی بزن

مست شو فریاد "انا الحقی” بزن

دست ساقی چون سر خم را گشود

جز محمد هیچ‌کس آنجا نبود

جام آن آیینه را سیراب کرد

وز جمالش خویش را بی‌تاب کرد

موج زلف مصطفی  را تاب داد

ذوالفقار غیرتش را آب داد

در پی احمد علی آمد پدید

در کف او بود میزان و حدید

بولعجب بین روح حق را در دو جسم

هر دو یک معنا ولیکن در دو اسم

در حقیقت هر دو یک آیینه‌اند

یک زبان و یک دل و یک سینه‌اند

یک نظر بر پرده نقاش کن

تاب گیسوی قلم را فاش کن

آفرین گو پنجه معمار را

تا نماید فاش بر تو این اسرار را

فاش می‌گوید به ما لوح و قلم

از وجود چهارده بی بیش و کم

چهارده گیسوی درهم ریخته

چهارده طبل فلک آویخته

چهارده ماهِ فلک پرواز کن

چهارده خورشیدِ هستی ساز کن

چهارده پرواز در هفت آسمان

هر یکی رنگین‌تر از رنگین‌کمان

چهارده الیاس در باد آمده

چهارده خضر به امداد آمده

چهارده کنعانیه یوسف‌جمال

چهارده موسی به سینای کمال

چهارده روح به دریا متصل

چهارده روح جدا از آب و گل

چهارده دریای مرواریدجوش

چهارده سیل سراپا در خروش

چهارده گنجینه علم  لَدُن

چهارده شمشیر فولاد آب‌کن

چهارده سر، چهارده سردار دین

چهارده تفسیر قرآن مبین

چهارده پروانه افروخته

چهارده شمع سراپاسوخته

چهارده شیر شکرآمیخته

چهارده شهدِ به ساغر ریخته

چهارده سرمست بی جام و سبو،

جرعه‌نوش از باده اسرار هو

چهارده می‌خانه ساقی شده

وجهُ ربّک گشته و باقی‌شده

چهارده منظور ِمنظور آمده

کُلُّهم نورٌ علی نور آمده

آفرینش بر مدار عشق بود

مصطفی آیینه‌دار عشق بود

میم او شد مرکز پرگار عشق

بر تجلی بر سر بازار عشق

تا قلم بر حلقه صادش رسید

شد الم‌نشرح لک صدرک پدید

طا طریق عشق‌بازی را نوشت

فا فروغ سرفرازی را نوشت

یا یقین عشق‌بازان را نگاشت

خلق عالم بیش از این یارا نداشت

دست حق تا خشت آدم را نهاد

بر زبانش نام خاتم را نهاد

نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست

از مناره پنج نوبت پرخروش          

نام احمد با علی آید به‌گوش

روز و شب گویم به‌آوای جلی

اکفیانی یا محمد یا علی!

آفتاب
 
آفتابِ عالم آرا آفتابی می‌کند
 
با اشعه رنگِ دلها را شهابی می‌کند
 
این چه دریائیست اعجازی حسابی می‌کند
 
چشم هر بیننده‌اش را نقره آبی می‌کند
 
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است
 
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
 
کوه نور و صخره‌هایش خم شده در سجده‌اش
 
آشنا غار حرا با نغمه‌‌ی هر سجده‌اش
 
بوته‌های این بیابان گوئیا در سجده‌اش
 
می‌کند هم خاک و باد و آب و آذر سجده‌اش
 
کیست این جبریل دارد می به جامش می‌دهد
 
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش می‌دهد
 
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل
 
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
 
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل
 
بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
 
کینه‌های مانده در دل با اخوت ختم شد
 
تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد
 
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده
 
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
 
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده
 
روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده
 
لحظه‌ی پرواز آمد بال‌ها را باز کن
 
شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن

وصلِ یار

نبض هستی لرزه بر رگ‌های کوهِ نور زد

باغبان انبیاء گل نغمه‌ای مسرور زد

چشمِ کوه‌های دگر پیش حرا تاریک بود

چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد

بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا

صد ملک با بال‌های سر درش را تور زد

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل

فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد

با چنین والا مقامی چشم‌ها را خیره کرد

تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد

دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف

سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد

دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود

گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد

یا ایها المدثر
 
از سال‌ها عزیمت
 
گویا که آمدی تو!
 
سردی ز چیست آخر؟
 
می‌لرزی از چه احمد؟
 
این بار آمدی تو!
 
این بار گو چه دیدی
 
در حال روزه‌داری
 
وقت نماز آری؟!
 
این بار گو چه دیدی؟!
 
این بار آمدن نیست
 
این بار فرق دارد
 
انگار رفتنی شد
 
چشمان برق بارد
 
انگار آشنایی می‌خواندت محمّد
 
می‌گویدت صدا با
 
آرامشی مؤثر
 
برخیز ای محمّد
 
یا ایها المدثر

 عهد

لحظه‌ی بعثت نورانی احمد

آمد از غارِ حرا ندای سرمد

سوره‌ی علق بخوان تو یا محمّد

ذکری که رمزِ حیاته

شبِ عید نقل و نباته

ذکرِ پاکِ صلواته

ای که معنی همان عهد الستی

از همون روز ازل به دل نشستی

طپش قلب مسلمونا تو هستی (2)

یا محمد یا محمد رسول الله (3)

عرشیان در آسمان نغمه سرایند

همه‌ی ستارگان گرم نوایند

پایه‌های کعبه در مدح و ثنایند

موسم بهار رسیده

واسه دل قرار رسیده

بعثتِ نگار رسیده

کار قلبِ عاشقا شوق و سروره

عید مبعث واسه مسلمین غروره

دشمنا بدونند اسلام دینِ نوره

یا محمد یا محمد رسول الله (3)

نه فلک، ماه و ستاره، عرش اعظم

کهکشان و آسمان و هر دو عالم

شده تسخیرِ نبوت تو خاتم

کسی که برات هلاکه

روز محشرش چه باکه؟

اونجا عشقِ تو ملاکه

ما که جز خدا و تو یاری نداریم

واسه وقتِ دیدنت ببین خماریم

قلبمون رو برا تو هدیه می‌آریم

یا محمد یا محمد رسول الله

جبل النور

شبِ بعثت نبی شبِ ثنای احمده

روشنی بخشِ دلا نبوته محمده

جبل النور ببین به دل داره جلا می‌ده

از دلِ غارِ حرا نوایی آشنا می‌ده

صل الله علیک یا محمد یا محمد یا محمد (3)

چی شده غار حرا سرودِ مستی می‌خونه

نغمه‌ی محمد و تموم هستی می‌خونه

کار هر چی عرشیه زمزمه و ثنا شده

به مسلمونا بگید حاجتشون روا شده

صل الله علیک یا محمد یا محمد یا محمد (3)

دور هر چی کافره شرم و خجالت پیچیده

چونکه تو چشم نبی برقِ رسالت پیچیده

دلِ کل عالمین افتاده تو تاب و تبش

بسم ربک الذی خلق شده نقشِ لبش

صل الله علیک یا محمد یا محمد یا محمد

 


ناشناس
|
-
|
۰۶:۴۱ - ۱۳۹۹/۱۲/۲۰
0
0
سلام دوتا شعر خوب بزارید سه روزه دارم شعرها رو نگاه می کنم هیچکدام خوب و پرمغز نیست
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *