درگذشت پدر بازیگر محجوب سینما+عکس

13:54 - 05 بهمن 1393
کد خبر: ۲۹۵۳۸
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
خبرگزاری میزان: شهاب حسینی بازیگر محجوب و بااخلاق سینمای ایران در غم از دست دادن پدرش، عزادار شد.

: شهاب حسینی بازیگر محجوب و بااخلاق سینمای ایران در غم از دست دادن پدرش، عزادار شد.

به گزارش سیدفخرالدین حسینی پدر شهاب حسینی ساعاتی پیش دار فانی را وداع گفت و بازماندگانش را در اندوه فراوان به جای گذاشت.

بنا به اطلاعات ارائه شده در "بانی فیلم" سیدفخرالدین حسینی پدر شهاب سوابق نویسندگی داشت و  دو سال پیش کتاب «فقط آنجا بود که خود را شناختم» را وارد بازار نشر کرده بود؛ کتابی که پشت جلد آن شهاب، با دست خط خودش یک یادداشت برای پدرش نوشته بود.

یادداشتی با این مضمون که «پدر، برایت رویشی به وسعت بهار، وسعت اندیشه ای به پهنای آسمان، طراوتی به زیبایی باران، هنری به وسعت همه درختان سرسبز و روشنایی قلب و دل به درخشندگی خورشید آرزو می کنم و یاری الهی را در ادامه این مسیر شکوفایی برایت از درگاه یگانه اش خواستارم».


فخرالدین حسینی

او رفته و دو بچه یتیم برایم به جای گذاشته

به گزارش میزان در آغاز  «فقط آنجا بود که خود را شناختم» می خوانیم: «دکتر مهران آرین مثل سایر روزهای کاری اش، اتومبیل گرانقیمت خود را در پارکینگ بیمارستان پارک کرد و با طمانینه و وقار خاصی که حاکی از غرور و اعتماد به نفس زیادش بود با قدم های محکم و آرام از پله های ورودی بیمارستان بالا رفت.

از کریدورها گذشت و پس از آنکه سلام های زیادی را متکبرانه با حرکت دادن سر پاسخ گفت، پس از مکث کوتاهی در قسمت نرسینگ و چک کردن برنامه روز به سمت دفتر مخصوص خودش راه افتاد اما دستش هنوز دستگیره اتاق را لمس نکرده بود که چشمش به مرد نسبتا جوانی افتاد که در مقابلش ایستاده بود.

دکتر آرین با دیدن مرد مکثی کرد و با لحنی گلایه آمیز در حالی که در یک واکنش نا خودآگاه عصبی عینک پنسی اش را روی بینی جابه جا می کرد، گفت:

- بازم شما؟! آقا جان مگه نرفتی از من به نظام پزشکی شکایت کردی؟ خب...پس صبر کن تا جوابش بیاد.

اما مرد شهرستانی که انگار سخنان دکتر را نمی شنید نگاهی از ناامیدی و درماندگی به دکتر کرد و گفت: آقای دکتر آرین، من وقتی با هزار زحمت و بدبختی زن بیچاره ام را به اینجا آوردم، به من گفتن نگران نباشم چون دکتری که قراره زنت را عمل کنه دکتری ماهر و باتجربه است...اما حالا اون رفته و فقط دوتابچه یتیم هفت هشت ساله مونده رو دستم...»


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *